حسن جمشیدی پاسخ میدهد:
� چه اشکالی دارد که بر اساس جهانبینی برآمده از قرآن و روایات زندگی کنیم و زیستجهان جدید را به کل کنار بنهیم؟
اشکالش این است که آیات قرآنی، روایات نبوی و نیز روایات منقول از امامان شیعه اصولاً با توجه به فضای جامعه انسانی روزگار نزول این آیات و روایات شکل گرفتهاند. انسانشناسی سنّتی ما نیز بر مبنای همین آیات و روایات شکل گرفته است. ما با فلسفه ارسطو و کلیات سعدی هم همینطور برخورد میکنیم و با بررسی آنها میگوییم مردم روزگار ارسطو و سعدی در فلان فضا سیر میکردهاند، ولیکن فکر من این است که انسان امروز دیگر در آن فضا و موقعیتها سیر نمیکند. به نظرم، مهمترین مشکل ما در حوزههای فقهی همین است؛ ما میراثدار فقهی هستیم که در آن با انسانهای زمانمند و مکانبند سروکار داریم، انسانهایی که در آن زمان با شرایط خاص زمان خودشان بودهاند در مقابلِ انسانهایی که امروزه در وضعیت متفاوت کنونی به سر میبرند.
� از نظر شما انسان جدید چه ویژگیهایی دارد که او را از انسان قدیم متمایز کرده؟ آیا به نظر شما گسستی بنیادی میان انسان قدیم و جدید رخ داده است؟
بله به نظر من این گسست بنیادی بوده است. برشمردن ویژگیهای انسان امروز، این گسست بنیادی را به ما نشان خواهد داد.
اولین ویژگی انسان امروز نظر داشتن به ”عقل سیّال تاریخی است. اگر در گذشته مبنای تعریف عقل دست یافتن به تمیز ”خوب و ”بد بود، ما امروزه نمیتوانیم چنین تعریفی ارائه کنیم، یعنی هر تعریفی بدهیم فردا تعریف دیگری عرضه میشود و کارزار تعریفها را پایانی نیست. تعریفها و مفاهیم به تعبیری ”حالت ژلهای دارند.
ویژگی دوم انسان امروز آن است که انسان امروز نظر به فرد ”عاشق و ”آزاد دارد. اگر ما بخواهیم راهگشای انسان امروز باشیم، باید به این نکته توجه کنیم که او برده نیست و اصلاً بردهداری دیگر معنا ندارد. این کثیفترین، زشتترین و ناعادلانهترین کاری است که بشر در تاریخ مرتکب شده و معتقدم که کاری پستتر از بردهداری نیست و البته اصل شکلگیری آن ارتباطی به حوزه ادیان ندارد، ولی هنوز آن رفتار زشت وجود دارد گرچه در روزگار ما شکل آن تغییر یافته و از بردهداری کلاسیک تقریباً چیزی باقی نمانده است.
ویژگی سوم انسان امروز ”آرام بودن و ”شلوغ نبودن است. انسان امروز مثل انسانهای گذشته خشن و بیرحم نیست. در حالی که در گذشته فردی از کشتار هزاران تن لذت میبرد، اما امروزه سهراب سپهری و امثال او حاضر به کشتن مگسی نخواهند بود.
ویژگی چهارم آن است که انسان امروز به یک معنا انسانی ”هدایت شده است و از حضور انبیا، ائمه معصومین و فقها استفاده خود را برده است. در صدر اسلام خانوادههایی بودند که مؤمن نبودند بعد ایمان آوردند، اما امروزه نسلهاست که افراد مسلماناند. حتی ما در بازگفتن عقاید هم گاهی درمیمانیم که مثلاً به فردی که همه خاندانش مسلمان بودهاند چه چیزی را بگوییم که قبلاً نداند.
پنجم، در جهان مدرن با انسان عالِم بیشتری مواجه هستیم. با کسانی روبهرو هستیم که هر ساعت در معرض بارش اطلاعاتاند. اکنون منابع خبری چنان زیاد است که ما دست به گزینش خبر میزنیم. اگر در زمانی با پیک و شتر خبر میبردند، اکنون پشت اینترنت ابتدا باید بسیاری از اطلاعات را حذف کنیم و بخشی اندک را گزینش کنیم.
ویژگی ششم آن که فضای امروز جامعه، فضای ”باز است نه ”بسته. شما ممکن است جامعه را ببندید اما ذهنها را، ماهوارهها را و اینترنت را نمیتوانید ببندید. در جهانی باز زیست میکنیم. ما در عصر اطلاعات زندگی میکنیم.
ویژگی هفتم انسان امروز آن است که ما با انسانی مواجهایم که در حوزههای طبیعتشناسی مدام در حال تغییر و تحول است. این طور نیست که وقتی که گالیله مدعی شد زمین به دور خورشید میگردد، تغییری در زندگی حتی عادی مردم نیافرید. همه کشفیات علمی فضای جدیدی میآفرینند که متناسب با دیدگاههای نو پدید میآیند. هرچند که بزرگانی در حوزههای علمیّه به خیال خودشان ثابت فرمودهاند که قائل به علم جدید یا قدیم بودن تغییری در زیست و احکام اسلامی به وجود نمیآورد، ولی من معتقدم سادهاندیشی است که این گونه بیندیشیم.
ادامه مطلب
سید مصطفی محقق داماد میگوید:
«مطالعه در آیات و روایات کاملاً نشان میدهد که منظور از مهاجرت نقل مکان از سرزمینی به سرزمین دیگر و اقامت در آنجاست، بدون قصد بازگشت. ولی در هیچ کدام از این آیات ]نساء: 97 ــ 100؛ عنکبوت: 56؛ حج: 58؛ نحل: 41 ــ 42[ و روایات سرزمین مبدا و منتهی به وصفی نظیر سرزمین کفر و یا اسلام توصیف نگردیده و برای حکم وجوب و مطلوبیت مهاجرت دو عنصر مشخص بیان شده است . » (محقق داماد، 1394: 129) «مسلمان در هر سرزمینی که مورد ظلم و استضعاف قرار دارد بر وی واجب است که آن دیار را ترک کند، بلکه از آن سرزمین فرار کند!! و در سرزمینی اقامت کند که از ظلم و استضعاف به دور باشد و بتواند آزادانه به رشد و تعالی نفسانی و کمال معنوی خود دست یابد. سرزمین مبدا و مقصد شرط دیگری ندارد.» (همان: 142) «در غیر موارد ظلم و استضعاف، مهاجرت و مسافرت و اقامت برای شخص مسلمان آزاد است. البته مسافرت به نقاط مختلف، حتی به مناطقی که سابقهٔ تاریخی داشتهاند، مورد توصیه قرآن است و مسلمانان در آیات متعددی به سیر در ارض و مطالعه در زندگی اقوام گذشته سفارش شدهاند.» (همان)
� آیا سرزمین مبدأ باید سرزمین کفر یا شرک باشد؟
«برخی از فقها گفتهاند یکی از عناصر موضوع وجوب مهاجرت آن است که محلِ اقامتِ مبدأ بایستی سرزمین شرک و کفر باشد. البته [.] چنین شرطی در متن شیخ طوسی وجود ندارد. حقیقت این است که شرایط مذکور وماً در سرزمین خاصی اتفاق نمیافتد؛ انسان حتّی در وطن اسلامی خود میتواند چنین باشد.» (همان: 139) «به گواهی تاریخ در بسیاری از موارد مسلمانان در سرزمین اسلامی بیشتر مورد ستم قرار میگرفتهاند تا سرزمین کفر. و به هیچ وجه چنین نیست که فقط، امنیت در سرزمین اسلامی وجود داشته باشد و جای دیگر برای آنان هیچ نوع امنیتی وجود نداشته باشد.» (همان: 129)
� آیا سرزمین مقصد باید اسلامی باشد؟
«برخی از فقها چنین شرطی را معتبر دانستهاند. به نظر آنان، مهاجرت تنها در جایی معنا مییابد که شخص با هدف حفظ دین، آن هم به معنای انجام شعائر دینی، به نواحی اسلامی مسافرت کند. به نظر میرسد دقت در آیات شریفه کاملاً خلاف این امر را میرساند. به موجب مدلول آیه شریفه تنها مهاجرت به سرزمین اسلامی یا مکانی که در آن اسلام وجود دارد مورد امر قرآن مجید نیست، بلکه گاهی هجرت در قالب سفر به سرزمین غیراسلامی محقق میشود، سرزمینی که در آنجا ظلم به نفس یعنی عقبماندگی فکری وجود ندارد. بنابراین مقصد در هجرت، همانگونه که گاه کشور اسلامی است، میتواند گاهی منطقهای غیراسلامی باشد، اگرچه مبدأ یک سرزمین مسلماننشین بوده باشد. یثرب، مقصد هجرت رسول خدا (ص) در آن هنگام سرزمین اسلام نبود. مهاجرت ایشان موجب شد که منطقه سرزمینِ اسلامی شود ور مدینةالنبی در آن تحقق یابد. نمونهٔ جالبتر هجرتِ گروهی از مسلمانان مکه به سرکردگی جعفر بن ابیطالب به حبشه میباشد، که سرزمینی مسیحینشین بوده است.» (همان: 140 ــ 141)
یادداشتها:
ـ محقق داماد، سید مصطفی. (1394). فاجعه جهل مقدس. چاپ سوم. تهران: مرکز نشر علوم اسلامی.
سید حسن اسلامی اردکانی مینویسد:
«تصور کنید خانوادهای سهنفره هستید و بعد از مدتها وارد رستورانی میشوید و پشت میزی مینشینید تا سفارش غذا بدهید. برایتان منو، یا لیست خوردنیها را میآورند. گارسون میآید سفارش بگیرد. نگاهی به منوی پروپیمان میاندازید. صفحه اول به پیشغذا و انواع سالاد اختصاص دارد. نگاهی میکنید و میگویید سالاد فصل برایتان بیاورد. بعد میروید صفحه بعدی، که مربوط به غذای اصلی است. به آن هم، البته با دقت بیشتر، نگاهی میکنید و یک پیتزای سبزیجات سفارش میدهید. گارسون میپرسد دیگر امری ندارید؟ نگاهی به صفحه سوم میکنید و بدتان نمیآید که دسرهای آن را امتحانی کنید و یکی را با انگشت نشان میدهید! البته هنوز نوشیدنی را انتخاب نکردهاید و چند ثانیهای صرف آن میکنید. خب، انتخاب شما تمام شد. اما همسرتان هنوز تصمیم نگرفته است و کمی نیاز به م دارد. از این مرحله که بگذرید، تازه نوبت فرزند دلبندتان است که هم قادر به خواندن نیست و شما باید برایش تصمیم بگیرید و هم میخواهد خودش انتخاب کند و شما فقط باید کمکش کنید. خب، بخشی از وقت من و شما اینگونه صرف تصمیمگیری میشود.
البته ممکن است کسی اعتراض کند که ما اهل این رستورانها نیستیم و دخلمان به خرجمان نمیخورد و . اشکالی ندارد. میتوانیم سریع سناریو را عوض کنیم. به مناسبت ایام عید فلان فروشگاه زنجیرهای معروف همه اجناس خود را با تخفیف قابلتوجهی برای فروش عرضه کرده است. فرصت محدود است و جنس فراوان. از این دیگر نمیتوان گذشت و میخواهید ”مایحتاج خود را فقط بخرید. در این فروشگاه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد یافت میشود. وارد قسمت شویندهها میشوید، با انواع آنها مواجه هستید و اینقدر خوب است که نمیدانید کدام یک را انتخاب کنید. همین فرصت انتخاب در بخش لبنیات و حبوبات و خلاصه همه جا دیده میشود. گاه راحت میشود تصمیم گرفت. اما زمانی اینقدر تفاوت اندک و گزینهها فراوان است که شما دیگر گیج میشوید. اینجاست که فلج انتخاب رخ میدهد.
این بخشی از زندگی مصرفی ما را تشکیل میدهد که همواره در حال انتخاب هستیم چه برای خوردن ناهار و چه برای دیدن فیلم و چه برای رفتن به جایی. البته خوب است که قدرت انتخاب ما بالا و گزینههای پیش رویمان متعدد باشد، اما این قدرت از حدی که گذشت و همه زندگی ما را فراگرفت دچار نوعی درماندگی در انتخاب میشویم. آنگاه باید بخش قابلتوجهی از زندگی خود را صرف این نوع انتخابها کنیم.
بری شوارتز در کتاب ”پارادکس انتخاب این معضل را به تفصیل توضیح داده، پیامدهای آن را برشمرده و شیوه رویارویی با آن را بازگفته است. وی روزی برای خرید شلوار جین رفته بود. فروشنده پرسید: چسبان یا آزاد؟ سنگشور یا اسیدشور؟ فلان یا بهمان؟ وی گفت ”معمولی. فروشنده نمیدانست ”معمولی یعنی چه. با ارشدش صحبت کرد تا سرانجام برایش شلواری آورد. توجه شوارتز به این جلب شد که در گذشته با پنج دقیقه میشد یک شلوار خرید اما الان بیش از آن وقت میگیرد.
همین تجربه، دستمایه او شد تا کتاب ”پارادکس انتخاب: چرا بیشتر کمتر است را بنویسد و ادعا کند افزایش گزینهها به ظاهر آزادی ما را بیشتر میکنند و ارزندهاند، اما عملاً چنین نیست، زیرا با افزایش گزینهها معضلاتی رخ میدهد. از جمله آنکه:
1. دچار فلج انتخاب میشویم.
2. حتی اگر بهترین انتخاب را انجام بدهیم، باز بعداً فکر میکنیم میتوانستیم گزینه دیگری انتخاب کنیم.
3. هزینه فرصتی را متحمل میشویم و همیشه وقتی را به انتخابهای خود اختصاص میدهیم و بدینترتیب، فرصتهایی از کفمان میرود.
4. به میزانی که امکان انتخاب ما زیاد باشد، عملاً سطح انتظاراتمان بالا میرود و این به جای تأمین شادی زندگی، مایه بدبختی میشود.
5. وقتی امکان انتخاب گسترده داریم و بعد پشیمان شویم، چه کسی مقصر است؟ طبیعتاً خودمان و همواره به خودمان میگوییم که نباید این انتخاب را میکردم و خود را ملامت میکنیم و در درازمدت افسرده میشویم. پس خوب است هنگامی که پای در فروشگاهی بزرگ میگذاریم یا لیستی بلندبالا مرور میکنیم، مراقب پارادکس انتخاب باشیم.» (رومه اعتماد، شماره 4329: صفحه آخر)
یادداشتها:
ـ اسلامی اردکانی، سید حسن. (1397). فلج انتخاب! تهران: رومه اعتماد (شماره 4329؛ صفحه آخر).
ـ یادداشت مرتبط:
مصطفی ملکیان میگوید:
«فهم اینکه دین درست و راستین چیست متوقف است بر تعریفى که از دین داریم. دین را هم به صور و اشکال بسیار متعددى تعریف کردهاند، که تنها یکى از آنها تعریف کارکردى است، یعنى تعریف دین بر حسب کارکردى که دارد یا باید داشته باشد. اما کارکرد یا کارکردهایى که دین دارد یا باید داشته باشد نیز مورد اجماع نیست. [.] اما اجمالاً میتوانم بگویم که به طور کلى، سه نوع آفت میتواند عارض دین شود: گاهى دین تضعیف میشود، گاهى به بیراهه میرود، و گاهى هدفى که از آن در نظر بوده است مع میشود.
به عبارت دیگر، گاهى قدرت دین کم میشود، گاهى قدرتش ضایع میشود و به هدر میرود، و گاهى از قدرتش سوءاستفاده میشود. بعید نیست که بتوان ادعا کرد که همه قبول دارند که این سه نوع آفت میتوانند دامنگیر دین شوند. فقط اختلاف بر سر مصادیق این سه نوع است.
➊ تضعیف شدن دین فقط به این نیست که تعداد پیروان آن کاهش یابد یا پیروانش مثلاً روزهاى یکشنبه به کلیسا نروند یا روزهاى جمعه به نماز جمعه. بلکه آنچه مهمتر است این است که دین منحصر به چند عمل عبادى شود، که کسرى و درصدى از کل اوقات شبانهروز فرد را به خود اختصاص دهند، چنانکه گویى فرد کسرى از شبانهروز را در خواب است، کسر دیگرى را در حال کسب درآمد، کسر دیگرى را در حال خرید مایحتاج زندگى، و . و کسر دیگرى را هم در حال دیندارى. دیندارى بخشى از اشتغالات شبانهروزى آدمى نیست، بلکه روحیهاى است که آدمى با آن روحیه در همه اشتغالات شبانهروزیاش حضور مییابد. همانطور که مثلاً نمیتوان گفت که آدمى در بخشى از اوقات شبانهروزش نفس میکشد و از اکسیژن هوا استفاده میکند و در سایر بخشهاى شبانهروز به کارهاى دیگرى میپردازد، بلکه در واقع در تمام اوقات در عین اینکه از اکسیژن هوا بهره میبرد به کارهاى گونهگون خود مشغول است. درست به همین نحو نمیتوان دیندارى را منحصر به بخشى از اوقات شبانهروز کرد.
➋ و اما به بیراهه رفتن دین. دین وقتى به بیراهه میرود و قدرتش ضایع میشود که متدین دین را دستمایه افتخار و مباهات کند و تمام دغدغهاش این شود که به دیگران بباوراند که تنها دین او دین حقیقى است و تنها او و همکیشانش در زمره فرقه ناجیهاند. کوهنورد واقعى کسى نیست که در دامنه کوه بایستد تا به همه کسانى که در تیررس صداى اویند اعلام کند که تنها راهى که او در پیش گرفته است به قله میرسد، بلکه کسى است که از همه امکاناتى که در اختیار دارد کمال استفاده را میکند تا راهى بیابد که سریعتر، سهلتر، و مطمئنتر به قله رهنمون شود. انتساب به یک دین و مذهب خاص، که در اکثریت قریب به اتفاق موارد هم چیزى نیست جز دین و مذهب آباء و اجدادى و، بنابراین، مثل بسیارى از داراییهاى دیگر، ارثى است، نه حُسن و هنرى است (در مورد دین و مذهب خودمان) و نه قبح و عیبى است (در مورد دین و مذهب دیگران)؛ آنچه مهم است این است که همه نیرویمان را صرف سلوک دینى کنیم. [.]
➌ مع شدن هدف دین هم چندین مصداق دارد؛ از جمله، یکى اینکه، هدف دین را حفظ یک سلسله قوالب و ظواهر بدانیم و نفهمیم که قالب و ظاهر دین، اگر ارزشى دارد، به سبب این است که مقدمه و وسیله وصول به محتوا و باطن دین است. همین سوء فهم است که موجب تقدیس قوالب و ظواهر دینى و تحجر و جمود ورزیدن بر آنها، به قیمت از کف دادن محتوا و باطنِ دین میشود. مصداق دیگر مع شدن هدف دین این است که گمان کنیم که دین آمده است تا بهشتى زمینى پدید آورد. ما آدمیان را یک بار براى همیشه از بهشت زمینى بیرون کردهاند. نباید تحت تأثیر ناکجاآبادها و مدینههاى فاضلهاى که مکاتب غیردینى به بشر وعده دادهاند و براى اینکه، به گمان خودمان، از رقباى غیردینى خود عقب نیفتیم، هدف دین را هم ایجاد بهشتى زمینى تلقى کنیم. حتى اگر قبول کنیم که دین براى کاهش درد و رنج بشر آمده است (که من قبول دارم) و حتى اگر بپذیریم که اگر انسانها واقعاً متدینانه زندگى کنند حیات دنیویشان هم آبادتر و معمورتر میشود، باز نتیجه نمیشود که دین براى ایجاد ناکجاآباد (utopia) زمینى آمده است. دین آمده است که درون هر یک از ما را بهشتى کند. دین آمده است که روان ما را آباد و معمور کند و آبادى و معمورى روان به این است که از آرامش، شادى، و امید بهرهور باشد. حصول این سه وصف بهشتى پیامد دیندارى واقعیاند. اشتباه نشود. من با پدید آمدن بهشت زمینى هیچگونه مخالفتى ندارم؛ سخن من فقط این است که وعدهاى را که دین نداده است ما از سوى دین به مردم ندهیم. در عوض، مفاد وعدهاى را که دین واقعاً داده است به مخاطبانمان تفهیم کنیم. دین میتواند با فرد آدمى کارى کند که آن فرد، حتى اگر در جامعهاى ناسالم و فاسد و جهنمى هم به سر میبرد، خود سالم و صالح و بهشتى باشد، مانند نیلوفرى خوشرنگ و دلانگیز که از دل باتلاقى آلوده و عفن سر برمیآورد.» (ملکیان، 1378: 15 ــ 17)
یادداشتها:
ـ ملکیان، مصطفی. (1378). گفتوگوی دین و دینداری در جهان معاصر. در: مجله هفت آسمان (ش 2، صص 6 ــ 17)
ـ یادداشتهای مرتبط:
مهدی مهریزی میگوید:
� قلمرو دین تا کجاست؟
حدود ۱۵ روایت در مورد نوروز وارد شده است. در بحث کلامی دو سؤال مطرح است: اصلاً جزء رسالت دین هست که وارد این مقوله بشود؟ قلمرو دین تا کجاست؟ پرداختن به سعد و نحس بودن روزها بر عهده دین است؟ مرحوم مجلسی در بحار یک جلد را به مسائل اینچنینی اختصاص داده است. آیا این مقولات در حوزه دینداری است؟ سؤال دوم این است که دینی که ادعای جهانی بودن دارد میتواند همه این فرهنگها را نفی کند یا نمیتواند؟
● پاسخ به دو پرسش کلامی
رسالتِ دین این امور نیست. آنچه قرآن به عنوان رسالت اصلی برای خودش ذکر کرده هدایت انسانها است و چیزهایی که انسانها در طول زندگی با آن درگیر هستند به عهده خود انسانها قرار داده شده است. دین فقط برای یادآوری کمالات اساسی انسان و هدایت او است و الا اینکه دین بخواهد جای عقل بنشیند و یک دین حداکثری را ارائه بدهد من چنین چیزی را نمیفهمم. این گونه مسائل در حوزه کار قرآن، که مانیفست دین ماست و اصول اساسی در آن ذکر شده، نیست. بله گاهی مثال میزند، ولی فقط به عنوان مثال است. اینکه انسان چه چیزی بپوشد را قرآن برای ما معلوم نکرده است. بحث دوم که آیا دین جهانی میتواند با این امور دربیفتد و بگوید همه باید چادر بپوشند و همه باید عربی حرف بزنند و …؟ این مطالب با جهانی بودن دین جور درنمیآید. دین با حفظ خردهفرهنگها به یک دین جهانی تبدیل میشود و الا دین نمیتواند ماندگار باشد. در مقابل تعلقات و هویتهای جزئی، دین تاب مقاومت ندارد. دینِ جهانی باید بر اقل مشترکات دست بگذارد. [.] دین اسلام، که برای تا ابد زندگی انسانهاست، با فرهنگهایی که با اصولش تعارضی ندارد درنمیافتد. مثلاً دین با خرافه مخالف است. حال اگر یک فرهنگی ترویج خرافات میکرد، دین با آن مبارزه میکند.
● دینِ جهانی نمیتواند با خردهفرهنگها دربیفتد!
در متون دینی ما به شکلهای مختلف، تکثر و کثرت ها پذیرفتهشده است. [.] دینی که این تکثرها در هویتش هست نمیتواند یک مدل خاص را ترویج کند و با بقیه خردهفرهنگها دربیفتد و از بین ببرد. این تفاوتها راز زیبایی و ماندگاری عالَم است. علاوهبر اینها شواهد خاص هم داریم. در نامه ۵۳ نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین (ع) به مالک میفرمایند وقتی به مصر رفتی، با سنتهای خوب درنیفت. در متون دینی تعبیرهای زیادی داریم که دین برخی از سنتهای جاهلی را امضا کرده است. مثلاً حرمت ماههای حرام، هفت دور طواف و دیه در جاهلیت بوده که در دین اسلام تأیید شد. خلاصه [اینکه]، دین با فرهنگهای ملی، اگر برخلاف اصل و اصولش نباشد و ترویج خرافه و باطل هم نکند، مبارزه نمیکند. سنتهای مختلف ملی که در مناطق مختلف جغرافیایی است جایگاهی برای مخالف و ضدیت و ناسازگاری با آن نیست. اگر هویت اصلی سنت ملی، مروج خرافه و باطل نبود، بحثهای کلامی دینی اقتضا دارد که دین با آن مخالفت نکند.
● روایات موافق و مخالف نوروز جمعاً ۱۶ تا است!
احادیث نوروز تا جایی که من استقصا کردم، حدود ۱۶ روایت است که هم مخالف و هم موافق این سنت، در میان آنها دیده میشود.
● روایاتِ مخالف قابلپذیرش نیستند!
اما روایات مخالف را باید دید. مثلاً یک روایت میگوید پیغمبر (ص)، وقتی مبعوث شدند، دو عید را برداشتند و حذف کردند: یکی عید مهرگان و یکی عید نوروز. این روایت از حیث متن درست نیست. چون این دو عید از سنت عجمها بوده است و اصلاً عربها چنین عیدی نداشتند تا پیغمبر (ص) بخواهند آنها را حذف کنند. بخشی از این روایتهای مخالف، به جهت دعوای عرب و عجم است. مثلاً سید مرتضی هفت قصیده مفصل در تبریک نوروز به خلیفه وقت دارد. (با اندکی ویرایش از شبکه اجتهاد، دسترسی در 1398/1/1)
یادداشتها:
ـ شبکه اجتهاد (انتشار در 1397/12/19)
ـ یادداشت مرتبط:
امیرالمؤمنین (ع):
«همانا بر شما از دو چیز مىترسم: هواپرستى و آرزوهاى طولانى. امّا پیروى از خواهشِ نفس انسان را از حق باز میدارد، و آرزوهاى طولانى آخرت را از یاد مىبرد.
آگاه باشید دنیا به سرعت پشت کرده و از آن جز باقىماندهٔ اندکى از ظرف آبى که آن را خالى کرده باشند نمانده است. به هوش باشید که آخرت به سوى ما مىآید.
دنیا و
آخرت هر یک فرزندانى دارند. بکوشید از فرزندان آخرت باشید، نه دنیا، زیرا در روز قیامت
هر فرزندى به پدر و مادر خویش باز مىگردد. امروز هنگام عمل است، نه حسابرسى، و
فردا روز حسابرسى است، نه عمل.» (نهجالبلاغه: خطبه 42)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
شهید مطهری مینویسد:
«علی مردی بود انعطافناپذیر. بعد از پیغمبر سالها بود که جامعه اسلامی عادت کرده بود به امتیاز دادن به افراد متنفذ، و علی (ع) در این زمینه یک صلابت عجیبی نشان میداد. میگفت: من کسی نیستم که از عدالت یک سر مو منحرف شوم. حتی اصحابش میآمدند میگفتند: آقا! یک مقدار انعطاف داشته باشید. میگفت أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ . وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ ]نهجالبلاغه: خطبه 126[؛ از من تقاضا میکنید که پیروزی و موفقیت در ت را به قیمت ستمگری و پایمال کردن حق مردم ضعیف به دست آورم؟! . به خدا قسم، تا شبی و روزی در دنیا هست، تا ستارهای در آسمان در حرکت است، چنین چیزی عملی نیست. » (مطهری، 1386: 26)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی (1386). سیری در سیره ائمه اطهار. چاپ سیویکم. تهران: انتشارات صدرا.
رسول جعفریان مینویسد:
«همان طور که آگاهایم درباره روز ولادت و وفات برخی از معصومین (ع) اختلافنظر وجود دارد. در این زمینه شهرت یک تاریخ، یا رسمیت بخشیدن به یک تاریخ از طرف یک حکومت ــ که ممکن است بر اساس شهرت باشد ــ تواند که تاریخ معینی را به صورت رسمی در آورده و تواریخ دیگر را از دور خارج کند. این در حالی است که امکان بحث تاریخی و علمی در باره تواریخ دیگر وجود دارد و بسا آنها درست باشد.
در اینجا یک تجربه جالب را مرحوم سید عبدالحسین خاتونآبادی ــ از نویسندگان عصر صفوی ــ از دوره شاه سلطان حسین بیان کرده که خواندنی است. این تجربه در این باره است که شاه شیعه از اختلافنظر در این باره خشنود نبوده و دلش میخواست روزی معین به عنوان روز ولادت امام علی (ع) رسمیت یابد و عید رسمی اعلام شود.
وی برای این کار علمای اصفهان را گرد آورد و به عبارتی، یک مجمع علمی تشکیل داد. در این مجمع، به دستور شاه، مقرر شد تا هر کسی بر اساس منابع و مدارک و آنچه قبول دارد نظرش را روی کاغذی بنویسد. این کار انجام شد و در نهایت اکثریت علما و دانشمندان حاضر روز ۱۳ رجب را پذیرفتند. شاه نیز به عقیده اکثریت احترام گذاشت و همان روز را به عنوان روز ولادت پذیرفت و رسمی کرد.
این رسمیت سبب شد تا روز ۱۳ رجب شاخص شده و به عنوان روز عید پذیرفته شود. خاتونآبادی با ادبیات همان روزگار مینویسد: و این عید، از مخترعات شاه سلطان حسین بن شاه سلیمان است. سپس فهرست علمای برجسته حاضر را هم بیان میکند.
[.] لازم است به اقوالی که درباره روز ولادت امام علی (ع) هست اشارتی داشته باشم:
مشهور چنان است که تولد آن حضرت روز ۱۳ رجب در سال سیام عامالفیل است. شیخ مفید در ارشاد، سید رضی در خصائص امیر المؤمنین، شیخ طوسی در تهذیب و مصباح المتهجد (از ابن عیاش) این روز را نقل کردهاند. روایتی از صفوان جمال از امام صادق (ع) روز ولادت را هفتم شعبان میداند. شیخ مفید در کتاب مسار الشیعه روز ۲۳ شعبان را روز ولادت امام علی (ع) میداند. مسعودی در اثبات الوصیه نیمه رمضان را روز ولادت امام دانسته است.» (خبرآنلاین: وبلاگ رسول جعفریان، دسترسی در 1397/12/28)
● متن خاتونآبادی را در اینجا بخوانید!
یادداشتها:
ـ خبرآنلاین: وبلاگ رسول جعفریان (انتشار در 1391/3/14)
فرهنگ مهروش مینویسد:
«برای اشاره به دوره پیش از اسلام، بیشتر از تعبیر ”عصر جاهلیت استفاده میکنند. این عنوان تا حدودی گمراهکننده است و ازاینرو شاید مناسب نباشد. برخی فکر میکنند وقتی میگوییم عرب عصر جاهلیت، یعنی عرب نفهم و نادان، در صورتی که این خطاست. جاهلیت ــ آنسان که در این تعبیر آمده است ــ مطلقاً معنایش بیعقلی و نفهمی نیست.
جهل دارای دو معناست. گاهی اوقات جهل را در مقابل حلم و گاهی آن را در مقابل عقل به کار میبرند. اکنون بیشتر از عصر جاهلیت، رواج نادانی، بیدانشی و ناآگاهی از خواندن و نوشتن و همه گونه تاریکی علمی به ذهن متبادر میشود، حال آنکه به نظر میرسد عصر جاهلی به معنای عصر بیفرهنگی نیست، بلکه نادانی معنای ثانوی و امری غالباً همراه با معنای اصیل کلمه است. در این تعبیر، جهل در تقابل با حلم و بردباری مطرح شده است، نه در تقابل علم [ن.ک.: شوقی ضیف، «تاریخ الادب العربی ــ العصر الجاهلی»: ص ۳۸]. میتوان بازتاب این درک از جهل را در قرآن دید. در قرآن آمده است ”خدا کسانی را که در حالت جهالت گناه کنند میبخشد. [نساء: ۱۷] برخی از مفسران گفتهاند که جهل در این آیه به معنای ناآگاهی از قبح عمل نیست، بلکه مراد آن حالتی است که احساسات شدیداً بر عقل فرد غلبه میکند، آنسان که گویی پردهای روی چشم و دیگر حواسش کشیدهاند و کور و کر شده است [برای اختلاف دیدگاهها در این باره، ن.ک.: شیخ طوسی: التبیان فی التفسیر القرآن، ۱۴۵/۳ – ۱۴۶]. به عبارت دیگر، جهل در این آیه در تقابل با حلم و بردباری و خویشتنداری مطرح است، نه در تقابل با علم.» (مهروش، ۱۳۹۵: ۱۲۳)
یادداشتها:
ـ مهروش، فرهنگ (حامد خانی)(۱۳۹۵). تاریخ فقه اسلامی در سدههای نخستین: از آغاز اسلام تا شکلگیری مکتب اصحاب حدیث متأخر. تهران: نشر نی.
ـ یادداشت مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«معنای نخست جاهلیت خشونت است و اینکه اسلام دورهٔ پیش از خود را جاهلیت نامید و آن را سخت نکوهیده خطْ بطلان بر خشونت کشیده است. بیشتر بگویم که جهل دارای سه معنا به ترتیب ذیل است: 1. تندخویی و بیپروایی و تسلط بر خود نداشتن و با اندک تحریکی برانگیخته شدن و به پیامد عمل خود نیندیشیدن؛ 2. ناتوانی عقلی برای فهم عمیق که نتیجهاش داوری سطحی و نسنجیده است؛ و 3. نادانی. (این معنا کماهمیتترین معنای جهل در قدیمترین دوره بوده و در قرآن نیز واژه جهل و مشتقاتش بیشتر به معنای اول و دوم است.) به عبارت دیگر، جهل متضاد ”حلم، ”عقل و ”علم است. و بسته به عبارتی که این واژه در آن به کار رود واژههای زیر را میتوان معادل آن دانست: نابردباری، نامدارایی، سفاهت، بیپروایی، تعصب، خشونت، تندخوی، عقلگریزی و نادانی.» (اسفندیاری، 1396: 57 ــ 58)
رضا بابایی
مینویسد:
«در ادبیات دینی و حتی در زبان عربی، مراد از جهل و جاهلیت، خشونت است، نه نادانی. مثلاً قرآن میگوید: ”خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ؛ یعنی زیادت را ]از ایشان[ بگیر و نیکی را بخواه و از شیوه جاهلان روی گردان. ]اعراف: 199[ قرآن در این آیه انتقام و زشتکاری را به ”جاهلان نسبت میدهد و از همینجا میتوان دریافت که ”جهل در قرآن یعنی انتقامهای کور و زشتکاری و آنچه در شأن فرزانگان نیست. در فرهنگ اسلامی نیز بعثت پیامبر اسلام پایان جاهلیت است؛ یعنی پایان خشونتهایی همچون زندهبهگور کردن دختران. اما آیا مصداقهای خشونت همان است که مسلمانان نخستین خشونت میدانستند و از آن پرهیز میکردند؟» (بابایی، 1397: 165)
توشیهیکو ایزوتسو مینویسد:
«مدتهای مدیدی حتی فقهالغویان عرب چنین میاندیشیدند که واژهٔ جهل متضادِ دقیقِ ]واژه[ علم است، و در نتیجه، معنای اصلی آن را ”نادانی میدانستند. و از همینجا، به طور طبیعی از مهمترین واژهٔ مشتق از آن، یعنی جاهلیت، که مسلمانان آن را برای توصیف اوضاع و احوال پیش از ظهور اسلام به کار میبردند، معمولاً معنای ”عصر جاهلیت فهمیده میشد و به همین معنا نیز به زبانهای دیگر ترجمه میگشت. ].[ ]گلدزیهر[ بسیاری از موارد مهم استعمال ریشهٔ جهل را در شعر پیش از اسلام گردآوری نمود، آنها را مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار داد، و به این نتیجهٔ شگفتانگیز رسید که عقیدهٔ متداولِ سنّتی دربارهٔ جاهلیت از بنیاد غلط بوده است. جهل بنا بر نتیجهای که گلدزیهر بدان رسیده است در معنای اصلیاش متضاد و در مقابل علم نیست، بلکه مقابل حلْم است که دلالت میکند بر ”معقولیت اخلاقی یک انسان بافرهنگ (نیکلسون)، که به طور تقریب ویژگیهایی از قبیل بردباری، صبر، اعتدال، و رهایی از هواهای نفسانی را داراست.» (ایزوتسو، 1378: ، 55 ــ 56) «جهل الگوی برجستهٔ رفتار مرد تندخوی بیپروایی است که با اندک انگیختگی ممکن است قدرت تسلط بر نفس را از کف بدهد، و در نتیجه، بیباکانه به عمل برخیزد، و هوس کور غیرقابلمهارکردنی محرّک او باشد، بیآنکه هیچ در آن بیندیشد که پیامد عمل مصیبتبار او چه خواهد بود. این رفتارْ الگوی رفتار ویژهٔ مردی است با طبعی بسیار زودرنج و هوسناکة که مهار احساسات و عواطف را به دست ندارد، نمیتواند درست و نادرست را از یکدیگر بازشناسد. در مقابلِ این جنبهٔ جهل است که تصور حلم در درجهٔ اول متعارض است. حلم طبیعت انسانی است که میتواند اشتعال و انفجار این جهل را فرونشاند. حلیم کسی است که میداند چگونه بر احساسات و عواطب خود غلبه کند، و بر هواها و هوسهای کود خود پیروز شود، و هر اندازه هم که تحریک شده باشد آرام و مطمئن و خالی از پریشانی و آشفتگی باقی بماند.» (ایزوتسو، 1361: 264)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1396). همه ما برادریم: سیمای انسانی و اخلاقی اسلام. ویراست چهارم. چاپ هشتم. تهران: نگاه معاصر.
ـ بابایی، رضا. (1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.
ـ ایزوتسو، توشیهیکو. (1966). مفاهیم اخلاقی ــ دینی در قرآن مجید. ترجمهٔ فریدون بدرهای (1378). تهران: فرزان.
ـ ایزوتسو، توشیهیکو. (1963). خدا و انسان در قرآن. ترجمهٔ احمد آرام (1361). تهران: شرکت سهامی انتشار.
ـ نستعلیق آنلاین (دسترسی در 1398/1/14)
ـ یادداشت مرتبط:
بیژن عبدالکریمی مینویسد:
«ت امری یکدست و یکپارچه نیست و از اقشار و لایههای گوناگونی تشکیل شده است؛ از روستاییان بسیار سادهاندیش، غیرمتخصص و عوام گرفته تا مراجع بزرگ و عالیقدری که فهمی علمی، عمیق و تخصصی از تاریخ اسلام، حدیث و روایات، علم تفسیر و فقه دارند. لیکن سیطرهٔ نوعی عوامزدگی و عوامگرایی در درک بسیاری از مسائل جهان کنونی و نیز در مواجهه با مسائل بسیار سترگ جهان و جوامعِ معاصر شاید بزرگترین آفتی باشد که به ت و حوزههای علمیه ضربه عظیمی وارد میکند. فاصله گرفتن از عوامگرایی و عوامزدگی و در حاشیه نماندنِ مراجع بزرگ و استادان برجسته حوزه و از صحنه خارج ساختن اقشار عوام موجود در حوزههای علمیه بیتردید میتواند به حفظ بیشتر شأن و جایگاه ت در جوامع امروزی یاری رساند.» (عبدالکریمی، 1397: 16)
یادداشتها:
ـ عبدالکریمی، بیژن. (1397). آینده ت و جهان معاصر. تهران: نقد فرهنگ.
ـ یادداشت مرتبط:
سید حسن اسلامی اردکانی مینویسد:
«مکتب معارفی خراسان از جریانهای دینی صدسالهٔ اخیر است که نامش با نام فلسفه گره خورده و فصل تازهای در مواجهه با فلسفهٔ اسلامی گشوده است. این مکتب در این مدت توانسته است انظار را به خود جلب کند و به تدریح نام آشناتر ”مکتب تفکیک را به خود گیرد و در این مدت موافقانی کنار خود و مخالفانی ضد خود گرد آورد.» (اسلامی اردکانی، ۱۳۹۷: ۶۷) «[مکتب تفکیک[ مکتبی [است[ که کارش را با نقادی فلسفه و بیاعتبارسازی آن آغاز کرد، اما سرانجام کوشید از طریق آن اعتبار کسب کند. شاید در متون دینی معاصر حملهای تندتر و بیرحمانهتر از نقدهای مکتب تفکیک به فلسفهٔ اسلامی نتوان یافت.» (همان: ۴) «مدعیان تفکیک ما را به نوع خاص از عقلانیت دعوت میکنند که به نظر میرسد با عقلانیت رایج تنها اشتراک لفظی دارد. در حالی که آنان بنیاد فلسفهٔ صدرایی را مبتنی بر ”کشف میدانند که به فرض صحت، برای دیگران اعتبار و حجیت ندارد و تأکید میکنند: ”کشف هرگز حجیت غیری ندارد، ما را به تعبد و قبول آموزهها و رازهایی دعوت میکنند که نه تنها برای آن دلیلی به دست نمیدهند، که حتی معتقدند ما توان درک آن را نداریم و از آن بویی نبردهایم؛ فقط باید تن بدهیم و بپذیریم.» (همان: ۶)
«اصول این مکتب عبارتاند از: ۱. جدایی راه دین از فلسفه و عرفان؛ ۲. برتری شناخت دینی؛ ۳. استناد این شناخت به قرآن و حدیث؛ ۴. اتکا به ظاهر آیات و روایات؛ و ۵. رد هر گونه تأویل. [۱[» (همان: ۶۷) «مهمترین ویژگی مکتب تفکیک تأکید آن بر جدایی راههای سهگانه دستیابی به معرفت، یعنی وحی، عقل و کشف، و تأکید بر برتری شناخت دینی است. این نگرش تا جایی پیش میرود که سخن از ”عقل خودبنیاد دینی به میان میآید و راه خردورزی انسانی بیارزش و گمراهی قلمداد میشود. [۲[» (همان: ۱۶۵) «در پی این انکارها و نفیها مکتب تفکیک بر آن است که به معرفت ناب وحیانی دست مییابد، معرفتی پیراسته از هر شائبهٔ خطا و نقص و به دور از تأویل. [۳[ با این رویکرد، مدافعان مکتب تفکیک بر این باورند که ”واقعیت جریان تفکیک امری است که مساوی با خود اسلام و ظهور آن، یعنی قرآن و حدیث و سنّت . بدون هیچ گونه اقتباسی از کسی و مکتبی و بدون هیچگونه نیازی به اندیشهای و نحلهای. [۴[» (همان: ۱۶۶)
«مقصود این نوشتار بررسی شیوه و روشی است که اصحاب مکتب تفکیک برای رسیدن به هدف خود یا استدلال به سود مدعیات خود در پیش گرفتهاند. این شیوه به گونهای روشن و مدون در مکتوبات اصجاب مکتب تفکیک نیامده است، اما با مرور مکرر آنها میتوان به نکاتی روش دست یافت که مهمترین آنها به شرح زیر است:
➊ نگاه خاص به تاریخ شکلگیری علوم اسلامی
➋ انتساب مواضع خاصی به شخصیتها
➌ نقلقول گزینشگرانه و نقض امانت علمی
➍ اشاره به فلاسفه پشیمان
➎ توسل به مرجع کاذب
➏ بهکارگیری منطق بیسابقگی
➐ استفاده از واژگان نامناسب بحثهای منطقی
➑ توسل نادرست به احساسات مخاطب
➒ استناد به اختلاف میان فلاسفه
➓ مرعوب ساختن مخاطب» (همان.)
ادامه مطلب
شهید مطهری مینویسد:
«اگر امامِ بحق را مردم از روی جهالت و عدم تشخیص نمیخواهند، او به زور نباید و نمیتواند خود را به مردم به امر خدا تحمیل کند. وم بیعت هم برای این است.» (مطهری، 1377: 70)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1377). حماسه حسینی: یادداشتها. جلد 2. چاپ بیستوپنجم. تهران: انتشارات صدرا.
ـ یادداشت مرتبط:
شهید مطهری مینویسد:
«مهدویت نه یک آرزوی کودکانه است، که هدفش فقط انتقام است، بلکه یک فلسفه بزرگ جهانی است مبنی بر:
الف. خوشبینی به زندگانی سعادتمندانه بشر و نابود نشدن دنیا و، به عبارت دیگر، خوشبینی به اینکه بشر دوره عمر را به پایان میرساند و به پیری و کمال میرسد.
ب. پیروزی و حکومت عقل و سقوط حکومت خشم و شهوت.
ج. عاقبت و پیروزی با عدل و حق است، نه ظلم و باطل.» (یادداشتهای استاد مطهری، ج 9؛ ص 377)
یادداشتها:
ـ یادداشتهای استاد مطهری (ج 9؛ ص 377)
ـ یادداشتهای مرتبط:
رسول جعفریان مینویسد:
«در این دوره، تصور رایج آن بود که اکنون که پس از یک هزار سال، دولت شیعی سر کار آمده است، از آنجایی که دولت اصلی شیعی همان دولت مهدی (ع) است، بنابراین دولت صفوی را باید مقدمه آن دولت دانست. در اینجا بود که نظریهای شکل گرفت که دولت صفوی را مقدمه ظهور دولت مهدی (ع) میدانست. البته اوائل کار، برنامه دولت صفوی تنها متمرکز روی اسماعیل و طهماسب بود و ].[ قرار بود شاه طهماسب آخرین کسی باشد که حکومت کرده و آن را به مهدی (ع) واگذار کند. در این باره رسالهای داریم که در حوالی سال 950 نوشته شده و وعده ظهور را در سال 963 داده است.» (جعفریان، 1391: 126)
«برای القای تصور مشروعیت دولت، احادیث علائم ظهور و رجعت، از ظرفیت مناسبی برای ]آن[ برخوردار بود، زیرا امکان تطبیق علائم ظهور با شرایط مختلف به دلیل نشانههای متعدد و متفاوتی که در شماری از روایات آمده زمینه این کار را فراهم میکرد. شواهد نشان میدهد در اواخر دوره صفوی این مباحث اوج گرفت، هرچند از پیش از آن هم وجود داشت.» (همان: 151) «در دوره اخیر صفوی، شماری از علمای اخباری، که دو نمونه روشن آن را از میان خاندان میرداماد و مجلسی داریم، شروع به تطبیق برخی از روایات ظهور بر دولت صفوی کردند. نظر اینان، بر همان اساس بود که این دولت متصل به دولت قائم (ع) خواهد شد.» (همان: 126 ــ 127)
یادداشتها:
ـ جعفریان، رسول. (1391). مهدیان دروغین. تهران: نشر علم.
ـ یادداشتهای مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«یکی از احادیث مشهور نبوی، که در بحث از حضرت ولیّعصر (عج) بسیار نقل میشود، ”اَفضَلُ الْعِبادةِ انْتِظارُ الْفَرجِ است. این حدیث را شیعه و سنّی نقل کردهاند، ولی بسیاری از شیعیان معنای آن را به فرج موعود آخراّمان محدود ساخته و در کتابهای روایی نیز فقط در بحث مهدویت آوردهاند. ]1[ حال اینکه انتظار فرج معنایی عام دارد و آن، امید به گشایش امور در همه تنگناها و سختیهاست. اصحاب پیامبر نیز از حدیث مزبور همین معنای عام را میفهمیدند، نه انتظار ظهور حضرت ولیّعصر (ع) را. طبق این معنا، برترین عبادت این است که انسان در شدت و عسرت از رحمت خداوند ناامید نشود و با تلاش و توکل، امید به گشایش و بهبود داشته باشد. همانگونه که از امیرالمؤمنین (ع) روایت کردهاند: اِنْتَظِروا الْفَرجَ وَ لاتَیأسُوا مِنْ رَوحِ اللهِ ]2[. یعنی در انتظار گشایش باشید و از رحمت خداوند ناامید مشوید. بدیهی است انتظار فرج حضرت ولیّعصر (ع) یکی از مصداقهای ”افضل العبادة است، ولی معنای مطابقی آن نیست.
گفتنی است قاضی تنوخی، از عالمان قرن چهارم، با بهرهگیری از آیات و روایات این موضوع، کتابی مفصّل با عنوان ”الفرج بعد الشّدّة فراهم آورده و گزارشی ارائه کرده است از کسانی که دچار سختی و گرفتاری بودند و سپس به آسایش رسیدند. ]3[ پیش از او نیز ابوالحسن مدائنی کتاب ”الفرج بعد الشّدّة و الضّیقة، و ابن أبی الدّنیا و قاضی ابن یوسف کتاب ”الفرج بعد الشّدّة را تألیف کرده بودند. جلالالدّین سیوطی نیز کتابی با عنوان ”الاَرج فی الفرج دارد که تلخیص کتاب ابن ابی الدّنیا با افزودههایی بر آن است. شاهبیت این کتابها همان حدیث نبوی، و به همان معنای گستردهاش است.» (اسفندیاری، 1395: 380 ــ 381)
پانوشتها:
]1[ از باب نمونه در کتاب ”میزان الحکمه، احادیث درباره انتظار فرج زیر عنوان ”الفرج نیامده، بلکه زیر عنوان ”الامامة (امامت قائم حجّة بن الحسن علیهالسّلام) آمده است.
]2[ بحارالانوار، ج 52، ص 123.
]3[ ر.ک.: قاضی ابوعلی محسَّن تنوخی، الفرج بعد الشّدّة، تحقیق عبّود شالجی (بیروت، دار صادر، 1398).
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.
ـ یادداشتهای مرتبط:
حسن جمشیدی میگوید:
«من معتقدم که اگر امام زمان هم در فضای کنونی بیایند ”دموکراتیک عمل میکنند الّا اینکه ایشان ایدهای بیاورند که مزایای دموکراسی را داشته باشد و نواقصاش را نداشته باشد و آن ایده هم قبول عام بیابد.» (سایت صدانت، دسترسی در 1398/1/31)
یادداشتها:
ـ سایت صدانت (انتشار در 1397/12/25)
ـ یادداشتهای مرتبط:
صدیقه وسمقی مینویسد:
«زکات بر اساس آیات متعدد قرآن واجب است و تأکید فراوانی بر آن شده است. زکات پرداخت بخشی از مال از سوی شخص متمول به افراد فقیر و درمانده است. شرایط زندگی، گذر زمان و تحولات اجتماعی نمیتواند در ماهیت این عبادت تأثیر بگذارد. پرداخت زکات در هر جامعه و عصری از سوی ثروتمند به فقیر کاری انسانی و پسندیده و عقلانی است.
در قرآن به اصل پرداخت زکات و صفات افراد مستحق دریافت زکات اشاره شده است. اما اینکه زکات به چه اموالی تعلق میگیرد و مقدار آن چقدر است توسط پیامبر تعیین شده است. پیامبر اسلام با توجه به اموال معمول و مورد استفاده مردم جامعه خود جنس و مقدار زکات را تعیین نمود. براساس منابع فقهی و روایی، زکات به شتر، گاو، گوسفند، گندم، جو، خرما، کشمش و طلا و نقره با شرایط خاص تعلق میگیرد. این اجناس اموال معمول و ضروری زندگی مردم بود. به عمل پیامبر در رابطه با تعیین جنس و مقدار زکات میتوان دو گونه نگریست. نگاه اول آنکه، عین عمل پیامبر را حجت و مستند حکم شرعی بدانیم و امروز هم همان اجناس و مقادیر را در همه جوامع در نظر بگیریم. این همان رویهای است که فقها برگزیدهاند.
نگاه دوم این است که به رویه پیامبر و ملاک عمل او توجه کنیم. آن حضرت اموال ضروری و معمول را به عنوان اجناس زکات تعیین کرد. نصاب آن را نیز با توجه به شرایط مالی و اقتصادی مردم اعلام نمود. ما میتوانیم رویه پیامبر را مورد توجه قرار داده، بر این اساس جنس زکات را در هر جامعهای از اموال ضروری قرار دهیم و نصاب آن را نیز با مطالعهای علمی و کارشناسی با در نظر گرفتن شرایط مالی و اقتصادی مردم تعیین کنیم. در بسیاری از نقاط دنیا، شتر از اموال معمول زندگی نیست و یا حتی وجود ندارد. امروز جنس پول رایج طلا و نقره نیست. در برخی نقاط جهان برنج و در پارهای نقاط ذرت و یا دیگر محصولات غذای اصلی و کشت رایج مردم است.
مطابق رویه فقها، زکات به این اجناس تعلق نمیگیرد و یا مستحب است. از آنجا که پیامبر اجناس و مقادیر زکات را با توجه به زندگی و شرایط مردم جامعه خود تعیین کرده [است] عاقلانه به نظر نمیرسد که قائل به حجیت و تعمیم عین آن به همه اعصار و جوامع باشیم و از رویه و ملاک عمل پیامبر غفلت کنیم.» (وسمقی، ۱۳۸۸: ۳۴۲ ــ ۳۴۳)
یادداشتها:
ـ وسمقی، صدیقه. (۱۳۸۸). بضاعت فقه و گستره نفوذ فقها. نشر اینترنتی.
ـ یادداشتهای مرتبط:
ویکیفقه: موارد وجوب زکات!
محمد سروش محلاتی مینویسد:
«چقدر در قرآن کریم دعوت به پرداخت زکات و ادای زکات است؟ چقدر کنار ”أَقِیمُوا الصَّلَوٰةَ ”ءَاتُوا اَّکَوٰةَ هم آمده است؟ زکات چیست؟ میفرمایند زکات برای خرما است، برای کشمش است، برای گندم و جو است. آیا آنچه که انسان از طبیعت برداشت میکند فقط همین است؟ محصولاتی که هست همین است؟ دانههای روغنی در مناطقی که وجود دارد مثل استان گلستان، آنجا چه؟ آن جاهایی که کشتشان پنبه است، آنها چه؟ شما میگویید که کسانی که گندم و جو دارند زکات دهند. آنهایی که تولیدات دیگری دارند، ولو درآمدهای کلانی هم داشته باشند، به آنها زکات تعلق نمیگیرد؟ بعد هم میفرمایید در روایات ما است که اگر مردم زکاتشان را بدهند، هیچ فقیری باقی نمیماند؛ فقر از بین میرود و ریشهکن میشود. زکات به چه موارد دیگری تعلق میگیرد؟ به درهم و دینار؛ یعنی به همان پول رایج. شما که میفرمایید به اسکناس هم تعلق نمیگیرد، چون درهم و دینار، طلا و نقره مسکوک است. آن طلا و نقره مسکوک هم که اصلاً وجود ندارد. موضوعش منتفی است. به این سکههای طلایی که الان هست هم زکات تعلق نمیگیرد. آنوقت اسلام، به عنوان دین جاودانه برای همه عالم و برای همیشه، در طول تاریخ آمده، منبع مالی تأمین زندگی فقرا و مسائل اجتماعی دیگر را جوری تنظیم کرده که در بسیاری از اعصار جواب نمیدهد.» (سروش محلاتی، 1394: 18 ــ 19)
«آیا این احتمال وجود دارد که خدا اصل زکات را واجب کرده، موارد و میزان زکات را براساس شرایط به پیغمبر محول کرده باشد؟ حالا در جزیرةالعرب مردم چه دارند؟ گندم دارند؟ جو دارند؟ خرما دارند؟ برای هر کدام نسبت خاصی را معین کرده باشند؟ برای درهم و دینار به نسبت دیگری؟ اگر پیغمبر اکرم به جای این مقدار عمری که کرده بودند، هزار سال، دو هزار سال عمر میکردند، آیا این حکم را روی همان گندم و جو نگه میداشتند یا نه؟ این احتمال برای امام دیگر وجود دارد که با توجه به شرایط خود تغییراتی در زکات انجام دهد؟ این سؤال است.» (همان: 24)
«تلقی عموم فقهای ما تا به حال این بوده که این موارد نُهگانهای که به عنوان زکات است، اینها را خدا مشخص و مقرر کرده و ثابت هم هست، تغییر هم نمیکند. این تلقیِ رایج است. در برابر این تلقی رایجی که بین علما است برخی از نظرات دیگر هم هماینک وجود دارد ]که[ بین علمای دوره اخیر مطرح شده، چون در روایات ما است که ”وَضَعَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله علیه و آله) اَّکَاةَ عَلَى تِسْعَةِ أَشْیَاء . ]اصول کافی، ج 3، ص 509[ پیغمبر قرار داد زکات را بر این چیزها؛ یعنی وضع و قرار دادن را به شخص پیغمبر نسبت داده؛ یعنی تصمیم پیغمبر بوده. روی این حساب است که نظریه دیگری در فقه ما پیدا شده مثل آقای منتظری که این نظریه را تقویت میکرد. حالا به مرور زمان ممکن است در آینده این نظر تثبیت شود. ولی در حوزههای علمیه فعلاً این نظر نظر نادر به حساب میآید. علامه محمد تقی جعفری هم مقالهای در این باره دارد و این محدودیت به موارد نُهگانه را مورد نقد قرار میدهد.» (همان: 181)
یادداشتها:
ـ سروش محلاتی، محمد. (1394). اسلام و مقتضیات زمان: بررسی نسبت دین و تحولات حیات انسانی. تهران: میراث اهل قلم. (به کوشش بنیاد اندیشه و احسان توحید)
ـ یادداشتهای مرتبط:
ویکیفقه: موارد وجوب زکات!
رسول جعفریان مینویسد:
«ما عقبگرد داریم. از جنبشهای فکری اخیر یکی مکتب تفکیک است که می خواهد برای دنیای جدید ایده تازه بدهد. مکتب تفکیک همان رویکرد اخباریگری است؛ تفکر اخباریگری و تفکیکی از اساس اجازه تحول فکری نمیدهد. مرتب میگویند ما کاری به عقل نداریم و فلسفه قدیم را منکریم اما در عمل، مبنای تفکر این است که برای همه چیز باید در همین متون حدیثی گشت و راهحل یافت. من نقد فلسفه سنتی را از سوی آنها دوست دارم، اما هیچ جایگزینی ندارند. مثل آخر صفوی، که فلسفه قدیم نقد شد و اخباریگری جایش را گرفت. فیض کاشانی کتاب درباره اسب مینوشت اما فقط تعدادی روایت بود! [.]
من صرف تکیه بر تفکر تجربی را ستایش نمیکنم، اما تا اینجا این حرف درست بود که قرآن نگرش واقعگرایانهای به علم داشت که مسلمانها از آنها دور شدند. از همان ابتدای اسلام، برخلاف روش قرآنی که علم را در معنای عام به کار میبرد، عُلما علم را به معنای حدیث گرفتند. دهها کتاب و رساله هست که نام ”کتاب العلم دارد؛ در بخاری و کافی هم هست، اما همه آنها مقصودشان علم حدیث است. به تبع آن، علمِ اصلی همان علم دینی شد و بقیه در حاشیه قرار گرفتند. هیچکس علم را جز افرادی نادر، مثل رازی و بیرونی، جدی نگرفت.
اینکه دنیای اسلام توانست بهرهای در علم داشته باشد، حرفی نیست، اما باید بدانیم هیچ نوع انقلاب علمی [در هیچ زمانی میان مسلمانان] پدید نیامد، انقلابی مشابه آنچه در رنسانس و پس از آن قرنهای هفدهم و هجدهم در بغداد پدید نیامد. ما همان علوم یونانی را توسط فارابی و ابن سینا لباس جدید پوشاندیم. اتفاق خاصی نیفتاد. دانشهای فرعی ما توسعه یافت. البته در زمینه حقوق و فقه توسعه داشتیم اما آنها هم به دلایلی متوقف شد.
ما انتظار داشتیم بعد از انقلاب، ادبیات علمیتری را داشته باشیم. متأسفانه نه فقط در علم کار جدی نکردیم، بلکه از لحاظ دینی هم نگرشهای عاقلانه جای خود را به تمایلات خرافهگرایانه واگذار کرد. طی سه چهار دهه گذشته، بر شمار آداب و رسوم مذهبی بیپایه افزوده شده، حجم داستانهای شگفت در مداحی و روضهخوانی بیشتر شده، و باورهایی که به تدریج در حال گرفتن رنگ تقدس است فزونی یافته است. حتی بر شمار امامزادهها هم افزوده شده است. شما عقبماندگی علمی را هم به عنوان خرافات علمی در نظر بگیرید، چیزی که در رشد پدیدهای ساختگی و ناشی از تنفر نسبت به غرب به نام طب سنتی قابل مشاهده است. همه آنها که از طب سنتی ترویج میکنند به طور مداوم به علم جدید حمله میکنند.
بنده وقتی این دوره را با دوره صفوی مقایسه میکنم، فرق چندانی نمیبینم. چنان که دوره قاجاری هم تا اواسط راه و حتی بعد از آن همین طور است. ما در یک برهه کوتاه، با رشد افکار کسانی مانند مطهری، قدری برابر خرافات ایستادیم، اما به سرعت از آن وضعیت دور شدیم. حقیقت آن است که ترویجِ خرافات قدری هم گرو این است که کسانی که قدرت و پول دارند، میخواهند خود را مذهبیتر هم نشان دهند و از این راه بهرهبرداری بیشتری بکنند. این کار معمولاً در دل خرافات راحتتر انجام میشود. جنس آدمهای متدینِ پولدار این است که اگر هوشیارش نکنیم، مدام به سمت ظاهربینی غش میکند. به میزان دینداری باید عقلش را هم تقویت کرد. آدمهایی را داشتیم که اوایل انقلاب، نگاههای روشنفکری بهتری به دین داشتند، اما به تدریج، یا سکوت کردند یا خود به حمایت از این امور پرداختند. مدعیان امام زمانی بیش از حد هستند، و اگر مقاومت برخی از نهادها نبود، وضع ما از این هم که هست بدتر بود.
ما در این دوره، شاهد تکرار صفویه هستیم؛ مقصودم به خصوص روی این جهت است که در دوره اخیرِ صفوی تلاش کردند همه علوم را از دل احادیث درآورند، مشابه این تلاش را در اسلامی کردن علوم در دوره جدید مشاهده میکنیم. گاهی آنها که فلسفیترند میگویند ما در کل میخواهیم نگرش توحیدی را حاکم کنیم، اما به طور مشخص، عدهای دنبال آن هستند که از دل احادیث و متونِ دینی همهٔ علوم را استخراج کنند. برخی میگویند میخواهیم علوم انسانی و اجتماعی را استخراج کنیم، برخی پا را بالاتر گذاشته و همه علوم را میگویند. مشکل این است که فکرِ علمی، فکر کشف روابط علمی در جهان، فکری که بتواند مثل نیوتن یا انیشتین عمل کند، در عمق فکر ما نیست. با این وضع، ما حتی تشیع را از عقل هم دور میکنیم.» (خبرآنلاین: وبلاگ رسول جعفریان، دسترسی در 1398/2/13)
یادداشتها:
ـ خبرآنلاین: وبلاگ رسول جعفریان (انتشار در 1397/10/11)
ـ یادداشتهای مرتبط:
عبدالکریم سروش مینویسد:
«خوف و حبّ حق عینِ آزادگى است و انبیا در اصل براى آن آمدهاند.
کیست مولى آنکه آزادت کند
بند رقیت زپایت برکند
چون به آزادى نبوت هادى است
مومنان را زانبیا آزادى است
(مثنوی، دفتر ششم، ابیات 4540 ــ 4541 )
ماه مبارک رمضان مزرعه این دو صفت است؛ به همین دلیل ماه خداست. ماهى است که خوف از خدا در آن به اوج میرسد، زیرا روزه، که از بهترین تجلىگاههاى اطاعت از خداست، در این ماه واجب میگردد، روزهاى که مستم صبر و خویشتندارى است و صبرى که به منزله سَرِ ایمان است ]نهجالفصاحه، ص 294، جمله 1862[ و ایمان بدون صبر ایمان نیست. دعاهاى مخصوص ماه رمضان نیز در جهت تقویت و ایجاد رابطه محبتآمیز با خداست. بنابراین ماه رمضان ماه خوف از خدا ماه ایمان معرفت و محبت نسبت به اوست و ماه شعبان و ادعیه آن نیز پیشدرآمد ورود به چنین ماهى است. از این مدخل باید به نیکى وارد شد تا زمانى که به ضیافت خداوند میرویم با دلى پاک و روحى عطشناک در محضر او بنشینیم و از آن خوان بیدریغ حظ وافر و بهره بسیار ببریم.» (سروش، ۱۳۸۸: 172 ــ 173)
«]البته[ منظور ما از خوف جُبن نیست. جُبن (ترسو بودن) یک صفت مذموم و یک رذیلت اخلاقی است، در حالی که خوف صفتی ممدوح و از ثمرات معرفت است. به تعبیر دیگر، معرفت هم در چهرهٔ دوستی و هم در چهرهٔ ترس و خوف ظاهر میگردد. بندگانِ پارسا خائفاند، نه جبون و زبون. در قرآن هم از خوف و خشیت سخن رفته است، نه از جُبن:
”وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى؛ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَى ]نازعات: 40 ــ 41[
یا
”إِنَّمَا یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ]فاطر: 28[» (همان: 167 ــ 168)
یادداشتها:
ـ سروش، عبدالکریم. (1388). حدیث بندگی و دلبردگی. چاپ هفتم. تهران: انتشارات صراط.
ـ یادداشت مرتبط:
بیژن عبدالکریمی مینویسد:
«مردم ما، یعنی یگانه کشور شیعه جهان، در روزگار کنونی و در زیست جهان معاصر تحت فشار بسیار زندگی میکنند. آنان برای اینکه بتوانند در جهان کنونی از یک زندگی شایسته و درخوری برخوردار باشند باید به درآمد سرانه سالیانهای حداقل حدود ۲۰ هزار دلار دست یابند و جامعه ما به دلیل توسعهنیافتگی با این مقدار بسیار فاصله دارد. در یک چنین شرایطی چه بسیار استعدادهای انسانی لِه شده، نمیتوانند شکوفا شوند و در شرایط سخت و دشوار زندگی قربانی میشوند. در یک چنین شرایطی صرفاً با وعظ، خطابه و منبر نمیتوان از ارزشهای بزرگ دینی و معنوی در فرهنگ اسلامی و شیعی دفاع کرد و انتظار تحقق آنها را در جامعه داشت. در یک چنین شرایطی، مردم و جامعه از ت و حوزههای علمیه چه بسا فاصله گرفته، نسبت به سنت تاریخی و نهادهای متولی آن دچار دلآزردگی یا خدایناکرده احساس و هیجانات خشم و کینه گردند. ].[
ما برای توسعه کشور نیاز به ”حضور مردم داریم. ت این توان را دارد که مردم را به صحنه بکشد. مرادم از ”کشیدن مردم به صحنه، فراخواندن جامعه به حضور در صحنه ی، حضور در راهپیماییها یا شرکت در انتخاباتهای گوناگون نیست. این گونه فراخوانیها حاصل نگاه ابزاری به مردم و مواجهه ابزاری با آنان است. برای توسعه نیاز به حضور واقعی مردم در صحنههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داریم. وجود نهادهایی مستقل از دولت و گاه شاید در برابر دولت و قدرت ی، برای توسعه کشور لازم است. ما باید دریابیم که توسعه کشور مهمتر از حفظ منافع ی یک جناح ی خاص است.
اما متأسفانه ت و حوزههای علمیه ما کمتر به این امور مهم میاندیشند. بنابراین، ت و حوزههای علمیه ما، بیش از آنکه دغدغه مباحث نظری، فقهی یا ی صرف را داشته باشند، باید همّ و غم اصلی خود را بر اساس این اصل ].[ که ”مَنْ لا مَعاش لَهُ لا مَعادَ لَهُ، بهبود اوضاع زندگی مردم و نجات مردم از زیر این فشار سهمگین قرار دهند. ت و حوزههای علمیه ما باید دریابند مسئله عقبافتادگیهای تاریخی و اقتصادی و توسعهنایافتگی ما یک مسئله ی نیست، بلکه مسئلهای ملی و فرای است و ت و حوزههای علمیه ما برای آنکه بتوانند شأن و جایگاه خود را در جامعه کنونی حفظ نمایند، باید یک چنین درکی غیرصنفی، غیرجناحی، ملی و فرای از مسائل بزرگ کشور، همچون توسعهنایافتگی، داشته باشند و مسئولیت خطیر خویش را در ایفای نقش در روند توسعه کشور برعهده گیرند. ون و حوزویون ما باید دریابند در یک کشور فقیر و توسعهنایافته ارزشهای متعالی اسلامی و شیعی معنای حقیقی و امکان واقعی تحقق خود را نمییابند و برعکس، در یک کشور ثروتمند و توسعهیافته این ارزشها شکل و شمایل و معنای دیگری پیدا خواهند کرد.» (عبدالکریمی، 1397: 19 ــ 20)
یادداشتها:
ـ عبدالکریمی، بیژن. (1397). آینده ت و جهان معاصر. تهران: نقد فرهنگ.
ـ یادداشت مرتبط:
شهید مطهری مینویسد:
« مولوی میگوید: ”آدمی اول اسیر نان بود و حرف درستی هم هست. ]حدیث[ ”مَنْ لا مَعاش لَهُ لا مَعادَ لَهُ نیز چنین مطلبی است. البته نه اینکه یک قاعده کلی باشد، ولی به طور تقریباً اکثریت میشود گفت. یا بگوییم اصل اول در انسان این است که انسان باید شکمش سیر باشد و مسکنی داشته باشد؛ همینهایی که با پول میشود آنها را تهیه کرد و با پول قابل معاوضه است ــ یعنی مادیات ــ اینها باید درست بشود. بعد که درست شد، آنوقت به اصطلاح دل و دماغ برای انسان پیدا میشود. آن امور چیزهایی است که به اصطلاح به دل و دماغ مربوط است. اول این شکم باید سیر شود؛ وقتی که شکم سیر شد، آنگاه نوبت فلسفهسازی و هنر و زیبایی و شعر و نقاشی و مجسمهسازی و به قول اینها دین و غیره میرسد. آیا خود ما نمیگوییم ”شکم گرسنه ایمان ندارد؟ این معنایش این است که اول معاش است. شکم گرسنه نه ایمان دارد، نه عشق دارد، نه اخلاق دارد، نه فلسفه دارد. معاش اساس و زیربناست. این که درست شد، آنها هست. و شما میبینید هر جامعهای که از مرحله احتیاجات اولیه گذشته به ظرائف تمدن پرداخته است ].[» (مطهری، 1380: 85 ــ 86)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1380). فلسفه تاریخ. جلد 1. چاپ یازدهم. تهران: انتشارات صدرا.
ـ یادداشت مرتبط:
مصطفی ملکیان مینویسد:
«عمیقترین نوع بیثباتی چیزی است که در بیان عیسی در انجیل آمده و آن این است که تو همه چیزهایی را که میخواهی به دست بیاروی برای این میخواهی که از طریقش به آرامش برسی، ولی تا سعی میکنی نگهشان داری، آرامشت را از دست میدهی. این دیگر بدترین وضعی است که ممکن است پیش بیاید. در حقیقت، دلیل اینکه من و شما ثروت و شهرت میخواهیم این است که فکر میکنیم از طریق آن به آرامش میرسیم، اما پارادوکس داستان اینجا است که اگر بخواهیم حفظشان کنیم آرامشمان را از دست میدهیم؛ وقتی هم به آنها بیاعتنا میشویم آرامش به دست میآوریم:
جمله بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
در اینجاست که به این جمله حضرت عیسی میرسیم که عارفان و الهیدانان مسیحی از دل آن اخلاق و الهیات عملی زیادی استخراج کردهاند: ”هر که از دست داد به دست آورد و هرکه به دست آورد از دست داد. ما به دنبال ثروت میرویم برای اینکه به آرامش برسیم. بعد میبینیم اگر بخواهیم ثروتی را که به دست آوردهایم نگاه داریم آرامشمان را از دست میدهیم. پس باید ثروت را رها کنیم. اگر اینگونه است چرا چیزی را که از اول باید رها شود بگیریم؟ پس باید با ثروت مسامحهآمیز رفتار کنیم. (فرض کنید من یک میلیون تومان پول در جیبم داشته باشم و شما هم یک میلیون تومان داشته باشید. اما شما به یک میلیون تومانتان بیاعتنا باشید؛ شما راحت سوار تاکسی و اتوبوس میشوید و در پارک روی چمن دراز میکشید؛ اما من چون ثروتم به جانم بسته است، روی چمن دراز نمیکشم و سوار تاکسی و اتوبوس نمیشوم تا آن را از جیبم نند. چون شما به آن یک میلیون تومان علقه ندارید، آرامش دارید. اما وقتی به آن علقه داشته باشید، آرامشی ندارید و به همین دلیل است که بین دو آدمی که یک میلیون تومان در جیب دارند یکی خوب به خواب میرود و دیگری تا این پول را به جایی نرساند و دستش را به جایی بند نکند خواب به چشمش نمی آید.)» (ملکیان، 1397: 137)
یادداشتها:
ـ ملکیان، مصطفی. (1397). زمین از دریچه آسمان. تهران: انتشارات سروش مولانا با همکاری انتشارات دوستان.
ـ یادداشتهای مرتبط:
زمین از دریچه آسمان: گفتوگو با ملکیان!
محمد سروش محلاتی مینویسد:
«حیلههای شرعی را به طور کلی باید کنار گذاشت. حیله بازی است که نمونهاش هم در قرآن هست. نمونه مسأله حیله که خدا در قرآن آورده کدام قضیه است؟ جریان اصحاب السبت است. اصحاب السبت، این بیچارهها که مسخ شدند و نابود شدند، چه گناهی کرده بودند؟ تخلف از دستور الهی انجام داده بودند؟ معصیت کرده بودند؟ نه، یک حیله به کار بردند. چه حیلهای؟ خدا در قرآن میفرماید ما گفتیم روزهای شنبه ماهی نگیرید. گفتند چشم ما شنبهها ماهی نمیگیریم؛ ولی یک گودالهایی درست کرده بودند که شنبهها ماهیها میآمدند جلو و میافتادند توی این گودالها، میافتادند توی تور. یکشنبه میرفتند ماهیها را برمیداشتند. قَسمشان هم راست بود؛ شنبه ماهی نگرفتیم. دروغ گفته بودند؟ دروغ نگفته بودند؛ اما با حکم خدا بازی کرده بودند: ”وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ. ]بقره: 65[
اینجا، جای حیلهورزی نسبت به حق تعالی و حکم الهی نیست. اگر واقعاً نمیخواهید عمل کنید، عمل نکنید؛ چه بسا آنها اگر این حیلهها را به کار نبرده بودند، مشمول عذاب هم نبودند. فقط آدم فاسق بودند؛ یعنی از این جنبه که به دستور الهی عمل نکردند اشکالشان اشکال عملی بود؛ ولی اینها اشکال بالاتری پیدا کردند و آن اشکال بالاتر چه بود؟ با دین بازی کردند. این جرم بالاتری است. با دستور خدا بازی کردند، این جرم بالاتری است. میخواهی رباخوری انجام دهی، بدون حقهبازی انجام بده، فسق و فجور جهنم دارد؛ اما پای حیله را در کار نیاور و حکم خدا را مسخره نکن، این گناهش خیلی بالاتر است.» (سروش محلاتی، 1394: 267 ــ 268)
یادداشتها:
ـ سروش محلاتی، محمد. (1394). اسلام و مقتضیات زمان: بررسی نسبت دین و تحولات حیات انسانی. تهران: میراث اهل قلم. (به کوشش بنیاد اندیشه و احسان توحید)
عبدالکریم سروش مینویسد:
«در این شبها[ی قدر] عملهای بسیاری رسیده است. شاید قرآن بر سر گرفتن کوچکترینِ آنها باشد. اما مهمترینِ آنها توبه کردن؛ طلب عافیت کردن و تا سحر بیدار ماندن و خدا را به یاد داشتن و بر گناهانِ گذشته دریغ خوردن، و طلب عفو کردن از خداوند است. گفتوگو در علمِ نافع هم در این شبها ثواب بسیار دارد و وارد شده است. همه اینها برای رفع غفلت است. اما در اصل، این شبها بهار توبه است و از هر وقت دیگری مطلوبتر است که انسانها به آمرزش خواستن رو بیاورند.
اگر کسی در این شبها موفق به توبه واقعی شود، شب او شب قدر است. یعنی دلش و حالش و جانش عوض شده است و همچنان که گفتهاند، تقدیر سال و بلکه همه عمر آیندهاش را رقم زده است. اصلیترین بهرهای که میتوان برد، بهترین و شریفترین میوهای که از شاخسار رحمت خداوندی در این شبها میتوان چید، توفیق در توبه است، که عبارت است از: به خود آمدن و در پیش خود و خداوند، شخصیت خود را عریان نهادن و دفتر گذشته خود را ورق زدن، و در برابر خود عصیان کردن، و از افراطها و تفریطها ندامت حاصل کردن، به کژیها و نقصهای خود اعتراف کردن و از خداوند مغفرت خواستن و پشیمانی و تلخی ندامت را با ژرفای جان احساس کردن، و عزم اکید بر ترک گناهان و تغییر مسیر در باقیمانده عمر ورزیدن است.» (سروش، ۱۳۸۸: ۱۳۲ ــ ۱۳۳)
«توبه یکی از اصیلترین مفاهیم دینی است. بیرون از دین، ما دگرگونی شخصیت و تغییر منش و رفتار داریم، اما چیزی به نام توبه نداریم. این مفهوم، یک مفهومی است که تنها در بستر اندیشه دینی میروید و انجام آن فقط برای انسان دیندار میسر است. بشارتی که خداوند به توبهکاران داده است و کرامت و مغفرتی که نصیب آنان میکند و آن پاکی و قدسیتی که پس از توبه دست میدهد تنها برای یک انسان دیندار درکشدنی و حاصلشدنی است. پیامبران هم در ابتدای ظهور و بعثتشان یکی از مهمترین دعوتهایشان دعوت به توبه بود و ندای ”توبوا الی الله سر میدادند. این توبه، هم روی دل با خدا کردن بود و دست از معبودهای کاذب شستن و هم از گناهان عذر خواستن و دل را از گرد رذیلت پیراستن. عارفان و سالکان هم گفتهاند که نخستین مرحله از مراحلِ سلوک توبه است. پس از اینکه تنبهی در کسی حاصل شد و در اثر ترغیب و توصیه صاحبدلی عزم کرد که در جاده سلوک دینی و اخلاقی پا بگذارد، باید که در مرتبه اول، بر خود و گذشته خود پا بنهد و تولد نوینی پیدا کند. توبه پا نهادن بر گذشته خویش است. ابتدا توبه کردن از گناه داریم و این نازلترین مرتبه توبه است، که البته مرتبه و مرحله فوقالعاده مهمی است و آن را نباید کوچک شمرد؛ چراکه مبیّن و متضمن شجاعت به اعتراف و شجاعت در مقام عمل است. سپس توبه از خیال را داریم، یعنی بر درِ دل نشستن و بیگانه را اذن ورود ندادن. و هیچیک از این دو بیمدد خداوند برنمیآید.» (همان: ۱۳۳ ــ ۱۳۴)
«خداوند توبه را فوقالعاده دوست دارد. ].[ ”إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ؛ خداوند کسانی را که توبه میکنند و به دنبال پاکی هستند دوست دارد. (بقره: 222)
مولانا فرمود:
تو مگو ما را بر آن شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
(مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۱)
”با کریمان کارها دشوار نیست این لطیفترین پیامی است که از عمق یک تجربه دینی برمیخیزد. کسانی که خداوند را میخوانند، او را باید به صفت کریم بخوانند و بدانند که راهشان برای ورود به محضر میزبانی کریم کوتاه است و همانگونه که امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی گفتهاند:
”إنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ إنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ؛ کسی که به سوی تو سفر میکند راهش نزدیک است و تو از کسی پنهان نمیشوی. بلکه مردم به واسطه اعمالشان از تو پنهان و دور میگردند.» (همان: 153 ــ 154)
یادداشتها:
ـ سروش، عبدالکریم. (1388). حدیث بندگی و دلبردگی. چاپ هفتم. تهران: انتشارات صراط.
علی زمانیان مینویسد:
«او یک ”خدااندیشِ به تمامه بود. نالههایش برای متاع دنیا و برای از دست دادن سریر قدرت نبود. چرا که دنیا پیش چشمش کوچک مینمود، چنانکه گویی با این جهان غریبه بود. امواج متلاطم اندوهِ کیهانی ساحلِ آرامشش را در هم میکوبید. رنجهای متعالی هیچ گاه خانهٔ دل و جانش را ترک نکرد. چون بیگانهای در این جهان زیست و تنها از این جهان رفت. خود را در غربتی محزون و دردناک میدید. از آن رو، در وقت هجرت با شادمانی و ابتهاج میرفت. در هنگامی که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد و تا مرگ چند لحظهای بیش نمانده بود، چنین میگفت: ”همین را بدانید که چونان تشنهای هستم که به دنبال آب است و اینک به چشمهساری از آب خوشگوار وارد شده باشد. او جام مرگ را، که تمام عمر بدان مشغول بود، با رضایت و شادی نوشید. علی به واقع خدااندیشِ بیقرار بود.
بر همهٔ رنجهای علی، این رنج شاید از همه گرانتر آید که کسانی که خود را پیرو او میدانند در خوانشی اعوجاجیافته و نادرست، مسئلهها، دغدغهها و نگرانیهایش را وارونه جلوه میدهند و با طرح مسئلههای دیگر، چهرهاش را در غباری از ابهام و تاریکی فرو میبرند. مسئلهٔ علی حکومت نبود، قدرت و فدک نبود. مسئلهٔ علی رنجهای وجودیاش بود که همه عمر دست به گریبانش بود. علی به قدرت نمیاندیشید؛ این اتهام بر او روا نیست. برای او که سودای سربالا داشت، برای او که چشمهایش را به افقی دوردست دوخته بود، دنیا و مافیهایش سرگرمی ناپایدار و نازل مینمود. هر چه از دنیا میگفت، از تزل و گذران بودنش و چه بسیار از بیوفاییهایش یاد میکرد.
شیوهٔ زیستنش را چنین بازگو میکرد: ”از دنیا به دو لباس کهنه و از خوراکش به دو قرص نان کفایت نمودم. پسانداز نکردم. لباس ژندهام را نو نکردم. حتی یک وجب از زمین این دنیا را تصرف نکردم. این دنیا در برابر چشمان من، پست و بیارزشتر از شیرهٔ درخت بلوط است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ حال آنکه جان آدمی در فرداروز جایگاهش گوری است تاریک، حفرهای که هر چه فراخش کنند و گورکن بر وسعتش بیفزاید، سنگ و کلوخ آن، آدمی را بفشارد.
جان پاک او در همهٔ عمر، محزون و پرآشوب بود. حزن، خشیت و غوغا درونش را پر کرده بود. در این جهان، غریبانه زیست و اندوهناکترین جان انسانی شد. ”شهسوار ایمانی بود که همه چیز را واگذارده بود تا یک چیز را به دست آورد. درونش درگیر مسئلهای بزرگ بود و در همهٔ عمر بدان میاندیشید، از آن سخن میگفت و جان و زندگیاش را در گرو آن گذاشته بود.
مرگ را از سایهاش به خود نزدیکتر میدید. بر این باور بود که مرگ از درون آدمی میجوشد و بر پیشانیاش نقش میبندد. خطبه متقین به واقع تصویر و توصیفی از خود اوست. اوصافی که در این خطبه برای پارسایان برمیشمرد در خود او مصداق دارد. در این خطبه آمده است: ”دل پارسایان محزون است. اما این حزن، شبیه حزن سطحی و غمی از نوع غمهای روزمره نیست. حزنی در لایههای عمیق وجودی که آدمی را با امر متعال، همنشین و همخانه میکند. حزنی از جنس فراق و جدایی.
بر وضعیت دردناک انسان و بودن در این سرای خاکی بسیار میاندیشید. از غمها، رنجها و ناکامیهای پیاپی آدمی نالان بود. ”عدالت گمشدهای بود که تمام عمر در پیاش میگشت. فقر، ناتوانی و مسکنت آدمیان رنجش میداد، زیرا میدانست که: ”فقیر در شهر خود غریب است. او غربت فقیرانه را با تمام وجود احساس میکرد. چنان زیست که وقتی میرفت، گویی پرندهای بود که از قفس تنگ رها میشد و زندانی بود که از بند و حبس آزاد میگردید. سراسر زندگی او و به ویژه نوشتههایش نشان میدهد او اهل این دنیا نبود و هیچ گاه دلش به این جا خوش نشد.
نهجالبلاغهاش به سان نینامهای است که شعر اندوهناک فراق را میسراید. هیچ چیز فراق را از یادش نمیبرد و نگاهش را به خود جلب نمیکرد. از این رو پایبند جهان نشد.
مسئلههای تمام عمر او سه چیز بود:
خدا، مسئلهٔ تمام هستی او بود.
عدالت، مسئلهٔ زندگی اجتماعیاش
و رنجِ آدمی، مسئلهای فردی و زمینیاش.
تمام گفتارش را در مثلث خدا، عدالت و رنج میتوان صورتبندی کرد. او تنها یک هدف داشت و آن، رستگاری بود.» (با اندکی ویرایش از وبلاگ خرد منتقد، دسترسی در 1398/3/6)
یادداشتها:
ـ وبلاگ خرد منتقد (انتشار در 1398/3/5)
امیرالمؤمنین (ع):
«سفارش من به شما آن که به خدا شرک نورزید، و سنّت محمّد (صلّى
اللّه علیه و آله و سلّم) را تباه نکنید. این دو ستون دین را بر پا دارید، و این
دو چراغ را روشن نگهدارید. آنگاه سزاوار هیچ سرزنشى نخواهید بود. من دیروز همراهتان
بودم و امروز مایه عبرت شما مىباشم و فردا از شما جدا مىگردم. اگر ماندم، خود
اختیار خون خویش را دارم، و اگر بمیرم، مرگ وعدهگاه من است. اگر عفو کنم، براى من
نزدیک شدن به خدا، و براى شما نیکى و حسنه است. پس عفو کنید: ”آیا دوست ندارید خدا
شما را بیامرزد ]نور: 22[
به خدا سوگند! همراه مرگ چیزى به من روى نیاورده که از آن خشنود
نباشم، و نشانههاى آن را زشت بدانم، بلکه من چونان جوینده آب در شب که ناگهان آن را
بیابد یا کسى که گمشده خود را پیدا کند از مرگ خرسندم: ”و آنچه نزد خداست براى نیکان
بهتر است. ]آلعمران:
198[» (نهجالبلاغه: نامه 23)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
ـ یادداشت مرتبط:
علی زمانیان مینویسد:
«روزها، هفتهها و ماهها را در بیهودگی، عصیان و در بیحاصلی و در غفلتی مذموم سپری میکنیم. زندگی و عمرمان را در سرگردانی و بیاخلاقی میگذرانیم؛ آنگاه به قصد زدودنِ زنگارها از درون، ساعتی و در شبی به نام ”شب قدر مینشینیم و دعایی میخوانیم که حتی ترجمهٔ سادهٔ آن را نیز نمیدانیم، قرآن بر سر مینهیم و سپس شادمان از اینکه وظیفهمان را انجام دادهایم و ”قدر را قدر نهادهایم، سر بر بالین آسودگیِ غافلانه میگذاریم. سالها از پسِ این همه تکرارِ چنین شبی، هیچ گاه از خود نپرسیدیم اگر ”شب قدرِ ما شبی عزیز بود که از هزار شب برتر است، چرا پیش از ”قدر و پس از آن، تغییری نکردهایم، بهتر نشدهایم و بلکه اوضاعمان بدتر و تباهتر شده است. تعجب نکردیم از اینکه اگر قرار بود ”شب قدر قدرمان را بیفزاید، چرا چنین حقیرانه زندگی میکنیم.
خطا در تصویری است که از شبِ قدر داریم. تصویری که از شب قدر داریم این است: ”رستگاری در دو دقیقه.
نمیدانیم همچنان که اخلاقی زیستن، سخت و دشوار است، رستگار شدن نیز بسیار صعب و گاه طاقتفرسا است. زیرا هم برای اخلاقی زیستن و هم برای رستگاری آنجهانی باید از آنات زندگی، پاسداری و مراقبت و از خویشتن در برابر زشتیها و بدیها مستمراً محافظت کنیم. امیال درونی را کنترل [کنیم] و بسیاری از خوشایندهایی که ما را از ”سودای سر بالا داشتن باز میدارد بگذریم و نادیدهشان بینگاریم. یله و رها زیستن و خود را به هیچ حد و مرزی محدود نکردن، پاس فضیلتها را نگه نداشتن و زندگی را در تعلیق و بیهودگی نهادن، اینها همان کارهای است که میکنیم، اما انتظار داریم با سرگرفتن قرآن و خواندن دعایی که نمیدانیم چه میگوید، گناهمان بخشیده و در درگاه خداوند قدر ببینیم. نمیدانیم ما بیش از آنکه به خدا بدهکار باشیم به انسانهایی بدهکاریم که سبب رنجشان شدهایم و آسمان زندگیشان را تیره و خودشان را تباه کردهایم. خطر آن تصور سادهانگارانهای که بعضاً ون مسببش بودهاند این است که زندگی نسنجیده و محاسبهنشدهای را پیش میگیریم و دلخوشایم به اینکه میتوان در اسرع وقت و فقط در دو دقیقه رستگار شد.
آنچه آمد برای آن نبود که شب قدر را بیهوده بپنداریم و از قدر و قیمتش بیندازیم، بلکه از آن رو است که بگوییم اگر شب قدر را احترام میکنیم و آن را واقعاً پاس میداریم، چرا چنین میزییم که با آن سازگار نیست؟ تعارض میان اینکه زندگی ما به رنگ شبِ قدر نیست، نشان میدهد شب قدری که برپا میکنیم فاقد اصالت است. ما خود را فریب میدهیم و نمیدانیم #شب_قدر هر کس به سانِ زندگی زیستهٔ اوست. رستگاری مانند اخلاقی بودن، نتیجه و ماحصل فرایندی است که در طی زمان و با تحمل مضایق و محدودیتها همراه است. رستگاری و هم اخلاق، یک رخداد تصادفی، آنی، بیزحمت و رنج نیست. بلکه همان گونه که اشاره شد، نتیجهٔ یک پروسهٔ طولانیمدت است. شب قدر یک رخداد است. اما اگر این رخداد در زندگی سرایت پیدا نکند، به آن نتیجهٔ دلخواه نمیرسیم.
آیینها و مناسک، با همهٔ کارکرد مثبتشان، اما عموماً مفاهیم متعالی را از میان تهی کرده و آنها را به نمایش جمعی تبدیل میکند. اکنون، ”شب قدر نزد ما نیز کارکرد آیینی پیدا کرده است، نمایشی که در آن شرکت کرده و کنشِ دینی که به صورت دستهجمعی اجرا میکنیم. اما پس از تمام شدنش، باز ما همان هستیم که بودیم. زندگی ما همان خواهد بود که تا کنون بوده است، زیرا آیینها عموماً اثرات زودگذر و سطحی دارند. ما در آیینها تغییر نمیکنیم، زیرا عمق درون و جان ما درگیر آیین نمیشود. وقتی جانها درگیر میشود که در سکوتی عمیق خلوت کنیم و به محاسبهٔ خویش بپردازیم و صادقانه خود را در ترازوی اخلاق و معنویت بگذاریم. خود را در آیینهٔ معیارها ببینیم و به ارزیابی خویش همت کنیم.
شبِ قدرِ هر کس به رنگ روزها و ماههای زیستهٔ اوست. از این رو، در انتظار شبی عزیز که از هزار شب برتر است نباشیم، مگر آنکه روزهای زیستهمان را به محک ارزشهایی متعالی بسنجیم و چنان بزییم که بتوانیم سرفرازانه از آن دفاع کنیم. شب قدر کسانی از هزار شب برتر است که روزشان نه هزار روز که دستکم به اندازهٔ یک روز بیرزَد. آن که روزهایش ارزشمند است شب قدرش نیز قدر و قیمت دارد و بلکه به هزار شب برتری دارد.» (با اندکی ویرایش از وبلاگ خرد منتقد، دسترسی در 1398/3/5)
یادداشتها:
ـ وبلاگ خرد منتقد (انتشار در 1398/3/3)
آیتالله منتظری مینویسد:
«شفاعت به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیزی برای کمک است؛ و بیشتر درباره کسی استعمال میشود که دارای رتبه برتر است و در کنار پایینتر قرار داده میشود تا او را کمک کند. [1] به رغم تأکید قرآن کریم بر نبود هیچ گونه یار و شفیعی در قیامت برای انسان ”لَیسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِی وَ لَا شَفِیعٌ؛ برای آنان جز خدا ولى و شفیعی نیست. [2]، در آیاتی به صراحت از شفاعت و تأثیر آن در نجات انسان سخن گفته شده است. آنچه از شفاعت نفی شده است برای ظالمان [3] و کافران [4] میباشد. مشرکان و کافران و همه کسانی که حقایق دین را انکار میکنند مشمول شفاعت نخواهند شد. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ”شفاعت من برای گناهکاران از امت من است، به جز گناه شرک و ظلم. [5] مسلمانان بر این امر اتفاق نظر دارند که رسول خدا از مقام شفاعت برخوردار است، مقامی که خداوند به او داده و آن حضرت را خشنود کرده است [6]: ”وَ لَسَوْفَ یعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى [7] و آن مقام را حاصل شبزندهداری و تهجد پیامبر دانسته است. [8] خداوند به کسانی از برگزیدگان و بندگان خوب خود اذن شفاعت داده است: ”وَ لَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى؛ و آنها شفاعت نمیکنند، جز برای کسی که خدا رضایت دهد. [9] مراد از مأذون و مرضى خدا، پیامبران، اوصیا، فرشتگان و برخی از مؤمناناند. [10]
شفاعت کاری خارج از ضابطه نیست. شفاعت نوعی لطف و کرم از جانب خداوند به بندگانی است که اعتقاد و عملشان درست بوده و به رغم اینکه انسان خوبی بودهاند احیاناً در جایی لغزیدهاند، گناهی مرتکب شدهاند و موفق به توبه نگردیدهاند. کسانی که پس از گناه موفق به توبه بشوند نیازی به شفاعت نخواهند داشت. در حدیث آمده است: ”لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوبَةِ؛ شفیعی مؤثرتر از توبه نیست. [11] اهل توحید بودن و در صراط مستقیم الهی قرار داشتن، شرط لازم شفاعت است. شفاعت جبران کاستی و نقص است. شفاعت در واقع از ارتباط وثیق شفاعتکننده و شفاعتشونده حکایت دارد. چنین نیست که هر کس مجاز باشد هر کار خلافی را که مایل بود انجام بدهد و با شفاعت از هوسرانیهای او چشمپوشی شود. بنابراین شفاعت نه به کسی اجازه گناه میدهد و نه با چنان شرایط کسی را جرأت به گناه میدهد. شفاعت روح امید را در دلها زنده نگه میدارد و انسانها را تشویق به انجام وظیفه میکند، تکالیفی که از بندگان خواسته شده و گاه دشوار است و ادای همه آنها سخت میباشد، به خصوص با توجه به اینکه دنیا دار وسوسه و لغزش است. چنین افرادی را خداوند با شفاعت بندهای از برگزیدگانش از عذاب نجات میدهد و یا به رتبه او میافزاید.» (منتظری، 1387: 302 ــ 303)
پانوشتها:
[1] راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن (صص 457 ــ 458)
[2] انعام: 51
[3] غافر: 18
[4] مدثر: 46 و 48
[5] صدوق، الخصال، باب السبعة (ص 355، حدیث 36)
[6] طبرسی، مجمع البیان (ج 5، ص 505)؛ آلوسی، روح المعانی (ج 28، ص 160)
[7] ضحیٰ: 5
[8] اسرا: 79
[9] انبیا: 28
[10] صدوق، الاعتقادات (باب 21، ص 44 ــ 45)
[11] صدوق، الأمالی (مجلس 52، ص 399، حدیث 9)؛ [نهجالبلاغه: حکمت 371]
یادداشتها:
ـ منتظری، حسینعلی. (1387). اسلام دین فطرت. چاپ سوم. تهران: نشر سایه.
ـ یادداشت مرتبط:
امام باقر (ع) از حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل فرمود:
«دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود؛ یکی از آن دو برداشته شد. پس دیگری را دریابید و بدان چنگ بزنید؛ اما امانی که برداشته شد رسول خدا بود و امان باقیمانده استغفار کردن است، که خدای بزرگ به رسول خدا (ص) فرمود: ”خدا آنان را عذاب نمیکند، در حالی که تو در میان آنان هستی و عذابشان نمیکند تا آن هنگام که استغفار میکنند. [انفال: 33]» (نهجالبلاغه: حکمت 88)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
محمد سروش محلاتی:
”اگر ما کرور کرور رفتیم [زیارت] و برگشتیم و نشانی از تغییر در بیرون ندیدیم، معلوم میشود تغییری در درون هم اتفاق نیفتاده و توفیق زیارتی که ائمه فرمودهاند را پیدا نکردهایم. شکل، ماکت و ظاهر زیارت کار دشواری نیست. چرا ما باید امر حقیقی و ریشهداری که با اعتقاد و جان ما آمیخته است را فرو بکاهیم و به برخی از مسائل سطحی و زودگذر تنزل دهیم و فکر کنیم که توانستهایم از زیارت اربعین استفاده کنیم؟
اگر این تغییر اتفاق افتاد، همه گناهان فرد بخشیده میشود. این سفر یک سفر عادی و معمولی نیست. نباید این زیارت را تنزل دهیم، کوچک کنیم و قدر و منزلت او را پایین بیاوریم؛ برای کسی که بتواند حق این زیارت را ادا کند خیلی باارزش است. انگار زائر امام حسین (ع) آمده تا آنچه حضرت از او میخواست را ادا کند و بگوید تمام وجود من امروز در اختیار شما است. اگر تغییر در درون انسان اتفاق بیفتد، به تبع آن بیرون و رفتار فرد اصلاح میشود. اگر رفتار فرد اصلاح شد، در جامعه هم تأثیر میگذارد و رفتار جامعه هم تغییر پیدا میکند.
کسی که زائر امام حسین (ع) میشود باید گواهیهای داخل زیارت اربعین را بدهد. این گواهیها زبانی نیست و اعتقادی است؛ [.] نگاه جامع و کامل به مسأله زیارت آن است که در خود متن این زیارتنامهها هست. اگر انسانی در این مکتب با این الگو تربیت شود، آن وقت وظیفه خودش را در صحنه ت و جامعه هم به خوبی انجام میدهد. اما متأسفانه همین خطا و اشتباه ظاهرگرایی، که در مسأله زیارت برای برخی از افراد اتفاق میافتد، در یک سطح وسیعتر و عامتر در بسیاری از مسائل دینی دیده میشود، که ما هم میخواهیم دین را داشته باشیم و هم میخواهیم دین ما قدرتمحور و قدرت مفسر و اختیاردار دین باشد، در حالی که باید دین حاکم بر قدرت باشد و قدرت را جهتدهی کند؛ اگر قدرت بر دین سوار شود، چیزی از دین باقی نمی.ماند.
امیرالمؤمنین (ع) فرمود ’پایداری قدرت اصالت ندارد.‘ [.] اگر قدرت در ساحت دین ورود کند، فساد دارد. یک موقع دین را از دینشناسان میگیریم و یک موقع دین را از رجال ی میگیریم. دینی که از رجال ی گرفته شود لغزندگی دارد و ممکن است پایه و اساس درستی داشته باشد یا نداشته باشد.
نگاه انتقادی ائمه (ع) این نیست که چرا حکومت را به ما نمیدهید. حکومت حق امام باقر (ع) است؛ ولی انتقاد و اشکال بالاتر از این است. نگاهش این است که هم دین خدا را به استخدام درآوردهاید و هم مردم بیچاره را مصادره کردهاید. نه راهی برای دین و نه چیزی برای ملت باقی مانده است. لذا الگوی اسلام این نیست که مثل مسیحیت بگوید ما با قدرت کاری نداریم و قهر میکنیم. قدرت هست؛ اما این قدرت حاکم بر سرنوشت اسلام نیست، بلکه دین، اخلاق و اصول انسانی جهتگیری قدرت را مشخص میکند. (پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران، دسترسی در 1398/7/29)
یادداشتها:
ـ پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران (دسترسی در 1398/7/28)
جویا جهانبخش مینویسد:
«”کربلائی / کربلایی ــ چنانکه همه میدانیم ــ یعنی: منسوب به کربلا. نمونه را، ”أهل کربلا، باشندۀ کربلا را ”کربلایی میگویند. ساخته و پرداختهٔ کربلا یا رهاورد کربلا را نیز ”کربلایی میگویند. (مثلاً: ”این مهر و جانماز کربلایی است.)
همچنین کسی را که به زیارت کربلای معلّیٰ رفته باشد ”کربلایی میگویند؛ چنانکه کسی را که به زیارت مشهد رضوی مشرف شده باشد ”مشهدی میگویند. دو لقب ”مشهدی و ”کربلایی در زمان قدیم، که سفرهای زیارتی آسان دست نمیداد و اندکشمار بودند کسانی از تودهها که بتوانند بدین زیارتها مشرف شوند، وجاهت و اعتباری ویژه داشت.
بر پایۀ همین وجاهت و احترام نیز بود که روستاییان و عامّۀ مردم به هنگام مخاطبت کسانی را که نمیشناختند با همین لقب مودتآمیز ”کربلایی (یا در تعبیر عامیانه: ”کَبْلای) صدا میزدند؛ کما اینکه در زمان ما صرفاً جهت احترام و بدون اطّلاع از مراتب تحصیلی، موقع صدا زدن مشتری در بقّالی و نانوایی و سلمانی میگویند: دکتر! یا: مهندس! (و طُرفه اینکه، وقتی کسی توضیح میدهد که من دکتر یا مهندس نیستم؛ لبْگزه میروند و میگویند: نفرمایید! شما برای ما ”دکترید! . یا . !!!)
در قدیم ”کربلایی نام نوعی پارچۀ خطدار هم بوده است که ذکرش در شعرهای عهد صفوی هست.
باری، واژۀ ”کربلایی یک کاربرد نسبتاً تازه هم یافته است؛ و آن، استعمال کلمۀ ”کربلایی است به مثابت لقب تشریفی مدّاحان.
بر روی پردهها و برگههای تبلیغی مجالس عزاداری دینی و خصوصاً سوکواریهای دو ماه محرم و صفر، نامهای سخنرانان را که پیشتر بیشتر با القابی چون ”حجّتالاسلام (و احیاناً در حقّ بعض مشاهیر خطبا، ”استاد و ”خطیب دانشمند) مینوشتند، این روزها غالباً به ریخت ”حجّتالاسلام دکتر و یا تنها ”دکتر (که گویا بعض حجج این لقب را دوستتر دارند) مینویسند. وان۟گهی، مدّاحان مجلس را که اغلب نیز در سالهای اخیر به یمن تسهیل امکانات سفر به عراق، سعادت زیارت عتبات یافتهاند به مناسبت همین تشرّف به کربلای معلّیٰ، با لقب ”کربلایی معرّفی میکنند و انگاری بناست این کاربرد تازۀ لقب ”کربلایی در حقّ مدّاحان، تداعیگر نوعی ”پیوند و مناسبت ملکوتی باشد میان ایشان و دستگاه معنوی سالار شهیدان (علیهالسلام).
به هر روی، نام ”کربلا با خاطرۀ تابناک امام حسین (ع) پیوند خورده است؛ و زین رو، لقب ”کربلایی لقب معنوی فرخندهای است که أهل دیانت آن را ارج مینهند. آرزو میبریم حرمت جلالت آن در گفتار و کردار همۀ آنان که بدین لقب بازخوانده میشوند پاس داشته شود.»
یادداشتها:
ـ یادگارستان: یادداشتهایج جویا جهانبخش (انتشار در 1397/7/29)
ـ یادداشتهای مرتبط:
مهراب صادقنیا:
سخن گفتن درباره اربعین، که هاله قدسی و معنوی آن را دربرگرفته است، از منظر جامعهشناسی کار آسانی نیست. پیادهروی اربعین برای ما آیین نوزایی است که به سرعت فراگیر شده و به سرعت در حال مشابهتسازی است. امسال آیینهایی مثل پیادهروی عید غدیر و بازماندگان اربعین از جمله مشابهتسازیها است.
پیادهروی یک محل دادوستد فرهنگی برای شیعیان و اشتراک تجربههای فرهنگی و نمایش صورتهای مختلف خردهفرهنگهای مذهبی، از قبیل فرهنگهای ایرانی، افغانی و عراقی و فرهنگهای غیرمذهبی مثل غذاهای فرهنگهای مختلف است. نکته بعدی افزایش خلاقیت همه مشارکتکنندگان در برگزاری عزاداری مثل تأثیرپذیری رسوم عزاداری ایرانی از عزاداری عربهاست.
رؤیتپذیری و مشاهدهپذیری شیعیان نکته بعدی است. این یک اصطلاح جامعهشناسی است که در موقعیتی بیان میشود که اقلیتهای قومی و مذهبی برای کسب حقوق بیشتر تلاش میکنند و کاری میکنند که دیده شوند. این دیده شدن گاهی به صورت افعالی خشن یا گاهی به صورت اشتباهات خودآگاه و فاحش انجام میشود. پیادهروی اربعین مسالمتآمیزترین شیوه در مشاهدهپذیری شیعیان است، اجتماعی بزرگ که یکروزه نیست و باعث میشود شیعیان دیده شوند و مطالعات بر روی آنها انجام شود.
هویت پیادهروی اربعین مردمی و عمومی است. نهادی شدن این پیادهروی یکی از آسیبهاست و به نوعی تعارض بین موکبهای عراقی و مکتب ایرانی و یک جور احساس تقابل بین مردم و نهاد را ایجاد میکند. نهادی شدن این آیین از میزان قدسیت این کم میکند.
مردم یک فرهنگ هرچه به همدیگر نزدیکتر شوند مرزشان با سایر ملتها زیاد میشود. در این مراسم هر چقدر انسجام میان شیعیان افزایش پیدا میکند ممکن است مرزهای آنها با اهل سنت زیاد و به اختلافات دامن زده شود. لذا باید متوجه باشیم که اربعین را مقابل حج قرار ندهیم. متأسفانه در میان برخی سخنرانیها این نکته دیده میشود. مثلاً، بیان میشود که این حج ماست. تعابیر نادرستی نظیر این بیانها مرزهای اهلسنت و شیعه را زیاد میکند. همچنین پدید آمدن یک سری شکافها میان خود شیعیان و هواداران مراجع و گروههای مختلف از قبیل شیعه ایرانی و شیعه عراقی از دیگر موارد آسیبزاست. (خبرگزاری ایرنا، دسترسی در 1398/7/26)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری ایرنا: نشست روایتگری پیادهروی اربعین (انتشار در 1398/7/4)
امیرالمؤمنین (ع):
«چون روایتى را شنیدید، آن را بفهمید و عمل کنید، نه بشنوید و نقل کنید، زیرا راویان علم فراوان، و عملکنندگان آن اندکاند.» (نهجالبلاغه: حکمت 98)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
مهدی سیمایی مینویسد:
«قبول یا رد حدیث اغلب وابسته به معنا و متن حدیث است. در نمونههای فراوانی، حدیث صحیح و معتبری درست فهمیده نمیشود و سبب انحراف و اشتباه میگردد. گاهی هم حدیثی یافت میشود که سندش بیعیب و نقص است، اما متنش باورپذیر نیست و به صورت یقینی باطل است و صدور آن از معصوم (ع) محال است. بدین دلایل، دانش فقهالحدیث جایگاه و اهمیت والایی دارد. پیامبر (ص) و امامان (ع) نیز ارزش نقل روایت را در برابر فهم و تلاش در درایت حدیث، ناچیز دانستهاند. امام صادق (ع) فرموده است: ”حَدیثٌ تَدْریهِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدیثٍ تَرْویه؛ درایت و فهم کامل یک حدیث بهتر از نقل هزار حدیث است. [1] در روایات چندی نیز امامان مخاطبان خود را به درایت در مقابل اهتمام به نقل فراخواندهاند: ”علیکم بالدرایات لا بالروایات. [2] امام علی (ع) فرمودهاند: ”هِمَّةُ الْعَاقِلِ الّدِرَایةُ و هِمَّةُ الْجَاهِلِ الرِّوَایة؛ همت عاقل و عالم، درایت و دستیابی به فهم کامل مقصود سخن است و همت جاهل، نقل آن است. [3] در نتیجه باید در پی رسیدن به مراد حدیث و فهم کامل آن بود، که بدون فهم نه میتوان حدیثی را پذیرفت و نه میتوان به حدیثی معتقد شد یا طبق آن عمل کرد.» (سیمایی، 1398: 60)
پانوشتها:
[1] صدوق، معانی الأخبار (ص 2)؛ مجلسی، بحار الأنوار (ج 2، ص 184)
[2] کراجکی طرابلسی، کنز الفوائد (ج 2، ص 31)؛ مجلسی، بحار الأنوار (ج 2، ص 60)؛ شهید ثانی، منیة المرید (ص 370)
[3] دیلمی، أعلام الدین (ص 87، با تفاوتی اندک)؛ کراجکی طرابلسی، کنز الفوائد (ج 1، ص 200 و ج 2، ص 31)؛ مجلسی، بحار الأنوار (ج 2، ص 160)
یادداشتها:
ـ سیمایی، مهدی. (1398). مشهورات بیاعتبار در تاریخ و حدیث: دفتر اول. قم: کتاب طه.
ـ یادداشت مرتبط:
نعمتالله صالحی نجفآبادی مینویسد:
«بسیاری از مفسران و شاید اکثر آنان جمله ”فَأَنْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ [یوسف: 42] را چنین معنی کردهاند که شیطان یوسف را از یاد خدا غافل کرد، از این جهت [که] از مخلوق کمک طلبید و مجازات او این بود که چند سالی در زندان ماند، ولی این مطلب به سه دلیل قابل قبول نیست:
➊ در امور عادی آنجا که عاقلانه باشید کمک خواستن از مردم مشروع است و هیچ مانعی ندارد، بلکه گاهی کمک نخواستن بیمورد است. و از این رو [.] هنگامی که یوسف تعبیر خواب شاه را گفت و او احضارش کرد، پیش از آنکه از زندان بیرون آید، توسط فرستاده شاه از او خواست که قضیه بانوان را مورد تحقیق و بررسی قرار دهد و پاکدامنی او ثابت شود؛ آنگاه از زندان خارج شود و شاه تحقیق کرد و بیگناهی یوسف ثابت شد. آنوقت از زندان خارج شد و اگر این طور درخواست عادی مشروع نبود، باید در اینجا هم به جرم اینکه از مخلوق کمک خواسته است مجازات شود و مثلاً این موقع هم از زندان آزاد نگردد.
در اینجا هم بیش از این نیست که یوسف از رفیقش خواست که جریان کار او را به شاه بگوید که بیگناهی او ثابت شود و این مطلب با توکل به خدا منافات ندارد، زیرا معنای توکل این است که انسان خداوند را علتالعلل دستگاه هستی بداند و معتقد باشد که بدون اذن پروردگار هیچ سببی تآثیر نمیکند، نه اینکه از اسباب و علل عادی یکسره دست بکشد، و مثلاً اگر درندهای به او حمله کرد و کسی هست دفع شر آن را بنماید، از او کمک نخواهد و بگوید این با توکل سازگار نیست. یوسف صدیق در اینجا بیش از این کاری نکرد که برای رفع کردن شری که از بانوی عزیز به وی متوجه شده و زندانی گشته بود درخواست کرد که رفیقش قصهٔ او را به شاه بگوید و بیگناهی او ثابت گردد و این هیچ مانعی ندارد، بلکه سکوت در این مورد ناروا و ترک اولی است.
➋ اینکه معنایی که برای این آیه گفتهاند با لفظ آیه سازگار نیست، زیرا اگر غافل شدن یوسف از یاد خدا سبب شده باشد که به آن شیخ بگوید: شاه را از حال من آگاه کن، باید عبارت آیه این طور باشد: أَنْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ وَ قَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ؛ زیرا او باید [اول] از یاد خدا غافل شود و [سپس] درخواست یوسف مترتب بر غفلت باشد [.]، در حالی که لفظ آیه این است ”وَ قَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ [یوسف: 42]؛ معلوم میشود اول یوسف آن درخواست را کرده و سپس آن فراموشی حاصل شده، و این فراموشی آن رفیق بیوفاست که بعد از آزاد شدن دیگر به فکر رفیق خود نبود، و معنای کلمهٔ ”ذِکْرَ رَبِّهِ این است که آن یادآوری که مربوط به سرپرست آن شخص ــ یعنی شاه ــ بود فراموش شد، یعنی شاه را یادآوری نکرد.
➌ اینکه در [.] سه آیه بعد آمده است: ”وَ قَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ [یوسف: 45] یعنی از آن دو رفیق آنکه آزاد شد و پس از مدتی یادش آمد گفت: من شما را به تعبیر خواب (شاه) آگاه میکنم پس مرا به زندان بفرستید (تا از آن رفیق زندانی سابقم تعبیر خواب را بپرسم) معلوم میشود: آن رفیق فراموشکار پس از مدتی به یاد یوسف افتاده است. بنابراین جمله ”فَأَنْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ [یوسف: 42] در آیه مورد بحث مربوط به اوست، نه به یوسف. و مقصود این است: آن شخصی که آزاد شد فراموش کرد که نزد رب خود (یعنی شاه) یوسف را معرفی کند و اوضاع و احوال او را برای وی توضیح دهد، و چون او فراموش کرد شرح حال یوسف را نزد شاه بگوید، به ناچار از حال یوسف تحقیق نشد و او چند سالی در زندان ماند.
سزاوار است معنای آیه مورد نظر این طور فهمیده شود، زیرا مقام شامخ یوسف برتر از آن است که شیطان او را از یاد خدا غافل کند. اگر شیطان میتوانست بر یوسف مسلط شود، خوب بود او را در خلوتگاه کاخ در آن موقع حساس از یاد خدا غافل نماید [.].» (صالحی نجفآبادی، 1385: 117 ــ 119) «[از این رو] از قرآن کریم استفاده میشود که چون آن رفیق یوسف فراموش کرد شرح حال یوسف را نزد سرپرست خود بگوید، او چند سالی در زندان ماند، نه اینکه سبب ماندن وی در زندان کمک خواستن وی از مخلوق باشد، و تصادفاً در این مورد، تورات هم با قرآن موافق است.» (همان: 120)
پسنوشت:
عجیب اینکه، در سریال ”یوسف پیامبر (قسمت ۱۹: دقیقه ۱۸ ــ ۲۹) از یک سو، غفلتِ یوسف (ع) از یاد خدا (کمک خواستن از دیگری) و اظهار پشیمانی وی و، از سوی دیگر، عتاب و عقاب از سوی خداوند (حبس بیشتر برای یوسف) را میتوان تماشا کرد!!!
تماشای سریال ”یوسف پیامبر (قسمت ۱۹)
یادداشتها:
ـ صالحی نجفآبادی، نعمتالله. (1385). جمال انسانیّت: تفسیر سوره یوسف (ع). چاپ سوم. تهران: انتشارات امید فردا.
ـ یادداشت مرتبط:
علامه طباطبایی:
«ضمیرهایى که در جمله ”فَأَنْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ [یوسف: ۴۲] هست همه به کلمه ”الَّذِی بر میگردد، و معنایش این است که : شیطان از یاد رفیق زندانى یوسف محو کرد که نزد ربّش از یوسف سخن به میان آورد، و همین فراموشى باعث شد که یوسف چند سالى دیگر در زندان بماند. [.]
و اما اینکه دو ضمیر مذکور را به یوسف برگردانیم و در نتیجه معنا چنین شود که: شیطان یاد پروردگار یوسف را از دل او ببرد و لاجرم در نجات یافتن از زندان دست به دامن غیر آورد و به همین جهت خدا عقابش کرد و چند سال دیگر در زندان بماند، همچنانکه بعضى از مفسرین هم گفتهاند: و چه بسا به روایت هم نسبت داده باشند (احتمال ضعیفى است که) با نص کتاب مخالفت دارد.
چون صرفنظر از ثنایى که خداوند در این سوره از آن جناب نموده تصریح کرده بر اینکه او از مخلصین بوده و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانیاند که شیطان در ایشان راه ندارد. و اخلاص براى خدا باعث آن نمىشود که انسان به غیر از خدا متوسل به سببهاى دیگر نشود، زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقع کند که به طور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد. بلکه تنها و تنها اخلاص سبب مىشود که انسان به سببهاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله (”اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ) قرینهاى که دلالت کند بر دلبستگى یوسف (ع) به غیر خدا وجود ندارد. به علاوه جمله (”وَ قَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ .) [یوسف: ۴۵] خود قرینه روشنى است بر اینکه فراموشکننده ساقى بوده، نه یوسف.» (ترجمه تفسیر المیزان: ج ۱۱، ذیل آیات ۳۵ ــ ۴۲ سوره یوسف، به نقل از کتابخانه مدرسه فقاهت)
پسنوشت:
عجیب اینکه، در سریال ”یوسف پیامبر (قسمت ۱۹: دقیقه ۱۸ ــ ۲۹) از یک سو، غفلتِ یوسف (ع) از یاد خدا (کمک خواستن از دیگری) و اظهار پشیمانی وی و، از سوی دیگر، عتاب و عقاب از سوی خداوند (حبس بیشتر برای یوسف) را میتوان تماشا کرد!!!
تماشای سریال ”یوسف پیامبر (قسمت ۱۹)
یادداشتها:
ـ کتابخانه مدرسه فقاهت: ترجمه تفسیر المیزان (دسترسی در 1398/7/17)
ـ یادداشت مرتبط:
عبدالهادی مسعودی مینویسد:
«روایت بشارت دادن به خروج از ماه صفر در مجموعههای روایی شیعه نقل نشده است و تنها در دو سه کتاب معاصر آمده است. هیچ کدام از این کتابها سندی برای آن ذکر نکرده و منبع حدیثی کهن یا معتبری برای آن نیاوردهاند. در میان اهل سنت نیز محدثان مشهور به ساختگی بودن این خبر تصریح کردهاند. حدیث مشابه این خبر با متن ”مَنْ بَشَّرَنِی بِخُروجِ آذارَ فَلَهُ الْجَنَّةُ نیز نقل شده که اهل تسنن آن را هم ساختگی دانستهاند، اما محدثان شیعه هرچند آن را ساختگی نخواندهاند، ولی با توجه به فضا و سبب صدورش، با موضوع نحوست ایام و ماه صفر مرتبط ندانستهاند. گفتنی است در اشعار مولوی بدون اشاره به هیچ منبع و سندی به خبر نخست استناد شده، اما آن را دال بر نحوست ماه صفر ندانسته است. مولوی خوشحال شدن پیامبر را نه به دلیل تمام شدن ماه صفر که به معنای بشارت به ماه ربیعالاول به عنوان ظرف زمانی رحلت و عروج خویش دانسته است، زیرا پیامبر اکرم (ص) به لقای خدا میاندیشد و دوستدار وصال اوست.» (مسعودی، 1392)
مقاله ”پنداره نحوست ماه صفر را میتوانید از اینجا دانلود کنید!
یادداشتها:
ـ مسعودی، عبدالهادی. (1392). پنداره نحوست ماه صفر. دوفصلنامه حدیث حوزه. شماره 6.
ـ یادداشت مرتبط:
مهدی سیمایی مینویسد:
«از مشهورات دیگر بین شیعیان، که احیاناً ممکن است از مستندات نحوست ایام نیز قرار گیرد، روایتی است از پیامبر اکرم (ص)، که هر کس خروج ماہ صفر را بشارت دهد بهشتی خواهد شد. روایتی مبنی بر بشارت به خروج ماه صفر در هیچ یک از منابع روایی شیعه وجود ندارد. این روایت در برخی منابع عامه نقل شده است که خود علمای اهل سنت آن را جعلی دانستهاند. [1]
روایت دیگری در منابع شیعی موجود است که در آن اشارهای به ماه صفر نشده است. خلاصه این حدیث چنین است:
”پیامبر در جمع اصحاب بودند و گفتند اولین نفری که بر ما وارد میشود از بهشتیان است. برخی از یاران بعد از شنیدن این سخن، به سرعت بیرون رفتند و داخل شدند تا مصداق این سخن پیامبر شوند. پیامبر فرمودند: ’خیر. اکنون چند نفر بر شده وارد میشوند، که هر کدام به من خبر دهد ماه آذار رومی تمام شده اهل بهشت است.‘ پس گروهی داخل شدند و پیامبر رو به ابوذر کردند و فرمودند: ’ای اباذر! ما در چه ماه رومی هستیم؟‘ ابوذر گفت: ’ماه آذار تمام شده است.‘ پیامبر فرمود: ’میدانستم، اما دوست داشتم امت من بدانند. که تو بهشتی هستی.‘ [2]
درباره حدیث فوق باید بدین نکات توجه کرد:
➊ در حدیث اصلاً سخن از ماه صفر نبوده است.
➋ ماه آذار، ماهی رومی و صرفا هماهنگ ماه آذر است. این ماه مطابق ماه مارس میلادی و مقارن با اواسط اسفند است.
➌ بر اساس محاسبات تقویمی، ماه آذار با ماه صفر در هیچ یک از ۱۱ سال اقامت پیامبر در مدینه مطابقتی ندارد.
➍ واژه ”بشّرنی، از ”بشارت در لغت عرب، در خبر خوب منحصر نیست، بلکه مطلق خبردادن را هم شامل می شود.
➎ بر فرض، حتی اگر در روایت ماه صفر ذکر شده بود، اولاً، دلالتی بر نحوست ماه صفر نداشته؛ و ثانیاً، معنایی کلی برای همه مخاطبان نیست تا از آن گزارهای عام استفاده شود که هر کسی خروج ماه صفر را بشارت دهد بهشتی میشود، بلکه به عبارت فنی علم حدیث ”قضیهٔ خارجیه بوده است. مراد پیامبر معرفی ابوذر به عنوان فردی بهشتی بوده است؛ مانند آنکه اگر پیامبر میگفت اولین کسی که از در وارد شد بهشتی است، کسی برداشت نمیکرد که از در وارد شدن سبب بهشتی شدن شده و عملی مستحب است، بلکه مراد پیامبر آن فردی بوده که در حال ورود بوده است.
➏ حدیث فوق نیز سند معتبری ندارد. در سند این حدیث ، افراد مجهولی مانند تمیم بن بهلول و پدرش واقع شدهاند.» (سیمایی، 1398: 159 ــ 160)
پانوشتها:
[1] میرداماد، الرواشح السماویة، ص 285؛ به نقل از مسعودی خمینی، ”پنداره نحوست ماه صفر.
[2] صدوق، علل الشرائع (ج 1، ص 175)؛ همو، معانی الأخبار (ص 204)
یادداشتها:
ـ سیمایی، مهدی. (1398). مشهورات بیاعتبار در تاریخ و حدیث: دفتر اول. قم: کتاب طه.
ـ یادداشت مرتبط:
امیرالمؤمنین (ع):
«بدان! خدایى که گنجهاى آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه درخواست داده، و اجابت آن را به عهده گرفته است. تو را فرمان داده که از او بخواهى تا عطا کند، درخواست رحمت کنى تا ببخشاید، و خداوند بین تو و خودش کسى را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند، و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطهاى پناه ببرى، و در صورت ارتکاب گناه درِ توبه را مسدود نکرده است، در کیفر تو شتاب نداشته، و در توبه و بازگشت، بر تو عیب نگرفته است، در آنجا که رسوایى سزاوار توست رسوا نساخته، و براى بازگشت به خویش شرایط سنگینى مطرح نکرده است. در گناهان تو را به محاکمه نکشیده، و از رحمت خویش نا امیدت نکرده، بلکه بازگشت تو را از گناهان نیکى شمرده است. هر گناه تو را یکى، و هر نیکى تو را ده به حساب آورده، و راه بازگشت و توبه را به روى تو گشوده است. هر گاه او را بخوانى، ندایت را مىشنود، و چون با او راز دل گویى راز تو را مىداند. پس حاجت خود را با او بگوى، و آنچه در دل دارى نزد او باز گوى، غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن، تا غمهاى تو را بر طرف کند و در مشکلات تو را یارى رساند.» (نهجالبلاغه: بخشی از نامه 31)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
آیتالله شبیری زنجانی:
«همین طور پشت سر هم دهه درست کردن توسط جامعه قابل پذیرش نیست و به مرور زمان زمینه انکار مجموعه عزاداریها را به وجود میآورد. افراط در عزاداریها به تفریط میانجامد.» (دسترسی در 1398/8/10)
یادداشتها:
ـ پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله شبیری زنجانی (انتشار در 1393/4/6)
ـ یادداشتهای مرتبط:
احمد قابل:
شریعت مجموعهٔ قوانینی برای رابطهٔ انسان با خدا، رابطهٔ بین انسانها و رابطهٔ انسان با طبیعت است. مطابق گزارش قرآن، این قوانین هیچ مخالفتی با نیازهای فطری بشر ندارند. دین براساس فطرت انسانی تنظیم شده است. در اسلام، مجموعهٔ قوانین، از روابط اقتصادی، ی ــ اجتماعی، قضایی و جزایی را براساس آن چیزی که عقل بشر در زمان نزول این دین رفتار میکرد تشریع کرده است. یعنی اسلام همان قوانین را نگاه کرده و هر جای آنکه برای حال بشر مضر بود خطّ بطلان کشید و هر جای آن هم را که منفعت داشت نگه داشت. البته یک سری راهها را هم نشان داده است که تا آن زمان یا حداقل در آن جامعه مطرح نبوده است. همان راهکار پیشنهادی هم ممکن است مقطعی یا همیشگی باشد. مثلاً در مورد خرید و فروش، مواردی از خرید و فروشها را که مبتنی بر ربا بود منع کرده و گفته است که این کارها را نکنید. راههای دیگری را که در همان زمان وجود داشته و غیرربوی بوده تأیید کرده و گفته است که اینها کارهای خوبی است و همینطور رفتار کنید. یکسری راهکارها هم ممکن است وجود داشته باشد که آنها را هم تجویز و تأیید کرده و مردم را تشویق کرده که اگر آن کار را رها کنید، یک کار دیگری هم میتوانید انجام دهید که تا به حال انجام نمیدادید. باید دقت شود هیچکدام این موارد با کلّیات دین، یعنی با اهداف دین، که کاملاً اهداف معقولی است و منطبق با فطرت انسانی است، مغایرت نداشته باشد.
ادامه مطلب
صدیقه وسمقی پاسخ میدهد:
� آیا نیاز فعلی جامعه، فرهنگ، شرایط و عرف مسئله چندهمسری را میپذیرد؟
من گمان میکنم با توجه به شرایط واقعی امروز جامعه، تبلیغ چندهمسری یک عمل غیرمسئولانه است. ممکن است با اینگونه کارها قبح چندهمسری برای عدهای از مردان متأهل بیتعهد نسبت به همسر و فرزندان خویش بریزد و توجیهگر ازدواج مجدد برای آنان شود، اما نه میتواند مشکل ازدواج را حل کند و نه میتواند چندهمسری را متعارف سازد، زیرا چندهمسری اساساً موضوع مردان متأهل بیتعهد است و نه موضوع فراگیر جامعه. چندهمسری مسئله میلیونها مرد و زن جوانی نیست که نمیتوانند ازدواج کنند. هیچ زنی دوست ندارد در یک خانواده چندهمسری زندگی کند. حتی ن دوم و سوم نیز دوستدار چنین وضعی نیستند و با انگیزهها و تحت شرایط خاصی به این کار تن میدهند که اگر آن شرایط را نداشتند، وارد زندگی پرتنش چندهمسری نمیشدند. مثلاً نیاز مالی یکی از این دلایل است. برخی ن به دلیل نیاز مالی مجبور میشوند همسر دوم یک مرد شوند. پیامدها و مشکلات ناشی از چند همسری به قدری زیاد است که جامعه خود، عاقلانه نمیپذیرد که به یک امر متعارف تبدیل شود. حتی کسانی که این تجربه را داشتهاند از تجربه خویش راضی نیستند. من از مردانی که اقدام به ازدواج مجدد کردهاند، شنیدهام که میگویند اگر از قبل، از تبعات آن آگاه بودیم چنین کاری نمیکردیم. تبلیغ درباره چندهمسری بدون تحقیق درباره پیامدهای آن و بدون مطالعه درباره خانوادههای چندهمسری کاری ناآگاهانه و غیرمسئولانه است که باید از آن ممانعت شود.
� به طور کلی، اساساً چندهمسری یا حتی دوهمسری در چه صورتی قابلیت به انجام رسیدن در کشور را دارد، با توجه به اینکه امکان ایجاد عدالت بین همسران و فرزندان در هیچ زمینهای وجود نخواهد داشت؟
رویکرد قرآن تکهمسری است. آیه ۳ سوره نساء به روشنی اکتفا به یک زن را نزدیک به عدالت میداند و برای پرهیز از بیعدالتی و ظلم، مردان را دعوت میکند که به یک زن اکتفا کنند. حال در جامعه ای که مردم به تکهمسری گرایش دارند تبلیغ چندهمسری یک حرکت وارونه و حتی مخالف رویکرد قرآن است. باید توجه داشته باشیم که اسلام مؤسس چندهمسری نبوده است؛ بنابراین این پدیده را نمیتوان یک پدیده دینی دانست و زیر چتر دین از آن حمایت کرد.
در هر شرایط تاریخی که لازم بوده و ضرورت اقتضا میکرده انسانها شکل خانواده را تعریف کردهاند به گونهای که حلال مشکلات باشد نه آنکه خود به یک معضل تبدیل شود و یا فقط عدهای معدود از آن برخوردار شوند. حتی در شرایطی میبینیم که در تاریخ، ن دارای چندشوهر بودهاند. اصل در خانواده همواره تکهمسری است و تغییر آن به چندزنی یا چندشوهری بر اساس ضرورتهای تاریخی صورت گرفته است، اما هیچگاه به قاعده تبدیل نشده است، زیرا هر کدام از این اشکال، آسیبها و مشکلات خود را برای جامعه بشری داشته است. بر این اساس، انسانها آگاهانه و هوشیارانه کوشیدهاند که تکهمسری همچنان قاعده ازدواج و خانواده باقی بماند. به علاوه، نسبت جمعیت ن و مردان نیز به طور معمول اجازه نمیدهد که چندهمسری تبدیل به قاعده معمول شود.
من گمان میکنم در شرایط بسیار نادر نی هستند که از سر اکراه و اضطرار میپذیرند که شوهرشان زن دیگری اختیار کند. فرض کنید زنی بسیار بیمار است، به گونهای که شوهر برای همیشه از فواید زندگی مشترک بیبهره میشود. در این شرایط دو راه وجود دارد: یا زن طلاق بگیرد تا شوهر بتواند زن دیگری اختیار کند یا شوهر بتواند زن دوم بگیرد. در اینجا اگر شوهر حاضر است ضمن حمایت از زن اول، دوباره ازدواج کند، انتخاب ماندن یا طلاق گرفتن بر عهده زن اول خواهد بود. زن نیز در چنین شرایطی با توجه به موقعیت خود تصمیم میگیرد. در جامعهای که ن از حمایتهای دولتی بیبهرهاند و اگر شغلی نداشته باشند، کاملاً وابسته به شوهر هستند، ممکن است زن، ماندن در کنار همسر دوم را انتخاب کند و رضایت دهد که شوهر زن دیگری اختیار کند. یا در صورتی که زن عقیم است و مرد اصرار دارد که فرزندی از خودش داشته باشد و حاضر است با زن اول نیز زندگی کرده اما مایل است دوباره ازدواج کند تا صاحب فرزند شود. در اینجا نیز انتخاب با زن اول است که بماند یا طلاق بگیرد و در خانواده دوهمسری زندگی نکند.
به نظر من، در شرایط بسیار نادری ازدواج مجدد توجیهپذیر است. مسئله این است که در کشور ما بر اساس فقه، برای تبدیل خانواده به یک خانواده چندهمسری رضایت زن و فرزند جایگاهی ندارد و این طرز تفکر از عدالت دور است. وقتی مردی به طور یکجانبه خانواده تکهمسری را به خانواده چندهمسری تبدیل میکند و همه مناسبات آن را به یکباره تغییر میدهد و زن و فرزندانش را با تنش روبهرو میکند، مرتکب بیعدالتی شده است. دیگر امروز قابل قبول نیست که عدالت یعنی تقسیم برابر شبها میان همسران. عدالت امروز معنای گستردهای دارد و رضایتمندی فرزندان را نیز شامل میشود. آسیبهای ازدواج مجدد مردان میتواند موجب ناهنجاریهای اجتماعی، اقتصادی و روانی شود. امروز نمیتوان این پدیده را بدون ارزیابی پیامدهای انسانی و اجتماعی آن بر اساس دیدگاههای فردی و یا گروهی تبلیغ و ترویج کرد و با استناد نادرست به دین آن را توجیه کرد.» (با اندکی ویرایش از خبرگزاری پانا، دسترسی در 1398/8/25)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری پانا (انتشار در 1398/8/22)
مشاوران و متخصصان انجمن احیا در مرکز ”مشاوره و تست داوطلبانهٔ اچآیوی (VCT) در جهت شناسایی سریعتر افراد مبتلا به اچآیوی مثبت، به صورت تلفنی و حضوری، پاسخگوی سؤالات شما هستند. داوطلبانِ انجام تست سریع ایدز میتوانند با شمارههای زیر تماس بگیرند.
روزهای: شنبه تا چهارشنبه (از 8 تا 17:30)
تماس: 53865 ــ 021 و 66901010 ــ 021
نشانی: تهران ــ میدان انقلاب ــ خ کارگر شمالی ــ بین چهارراه فرصت و نصرت ــ کوچه جعفرزادگان ــ پ 2.
یادداشتها:
ـ انجمن احیا (دسترسی در 1398/9/10)
ابوالقاسم فنایی:
«اخلاق همه ساحتهای وجودی انسان را دربرمیگیرد. یعنی فقط معطوف به فضائل و رذایل نفسانی نیست، موضوع اخلاق فقط خلقوخوی انسان نیست، بلکه ساحت باورها، عواطف و احساسات، اراده، گفتار و رفتار را هم شامل میشود. همه اینها به نوعی تحت پوشش اخلاق قرار میگیرند و در تمام این زمینهها اخلاق حرفی برای گفتن دارد. بنابراین خطاست که ما اخلاقیات یا قلمرو اخلاق را محدود کنیم به فضائل و رذایل نفسانی. در فرهنگ ما یک تقسیم کار از قدیمالایام جا افتاده. خیلیها معتقدند وقتی ما راجع به فعل صحبت میکنیم، این فعل فقط موضوع فقه و شریعت است. تعریفی که از فقه در بین اندیشمندان ما رایج است این است که موضوعِ فقه فعلِ مکلفین است و از آن طرف وقتی به اخلاق میرسیم میگویند موضوعِ اخلاق خُلقِ مکلفین است. این تعریف به نظر من درست نیست. قلمرو اخلاق و موضوع اخلاق بسیار گستردهتر از خلقوخوی انسانها است.
نکته دیگر که باید در مقام تعریف اخلاق به آن توجه کنیم این است که اخلاق را نباید به مستحبات و مکروهات فروبکاهیم. همان طور که در قلمرو شریعت، اامات و تکلیفهایی داریم که آنها را تکالیف دینی یا شرعی میدانیم، در قلمرو اخلاق هم ما اامات اخلاقی داریم؛ واجبات و محرمات اخلاقی داریم و اهمیت و ضرورت این اامات و تکالیف، به هیچ وجه کمتر از اامات و تکالیفی که ما در شرع داریم نیست.
[.] اخلاقی زیستن نوعی سبک زندگی است که در آن تمام ساحتهای وجودی انسان و کارهایش پیرامون اخلاق شکل میگیرد و جریان پیدا میکند. یعنی فردی که میخواهد اخلاقی زندگی کند در تمام ساحتها سعی میکند ملاحظات اخلاقی مربوط به آن ساحت را بشناسد و در مقام عمل از آنها پیروی کند و بر اساس آن زندگی کند. برای اینکه این نکته روشنتر شود به این مثال توجه کنید. ما میدانیم که زندگی متشرعانه چه نوع زندگیای است، زندگی که حول شریعت شکل میگیرد. کسی که زندگی متشرعانه دارد هر کاری میخواهد انجام دهد، با هر پدیدهٔ جدیدی که مواجه میشود دنبال این است که ببیند حکم شرعی در این رابطه چیست و آن حکم را در آن مورد خاص مراعات کند. دقیقاً همین نقشی که شریعت در یک زندگی شریعتمدارانه دارد اخلاق هم در اخلاقی زیستن دارد. اگر اخلاق در همه ساحتهای وجود آدمی حضور داشته باشد، معنایش این است که ما وقتی میخواهیم اخلاقی زندگی کنیم آن وقت باید سراغ شناخت و ملاحظات اخلاقی برویم و بر اساس آنها زندگی خودمان را تنظیم کنیم. این ملاحظات اخلاقی در قالب دلیل به ما عرضه میشود. یعنی اگر عقلانی زیستن را زندگی بر اساس دلیل بدانیم، آن وقت میتوانیم بگوییم اخلاقی زیستن یک نوع خاصی از عقلانی زیستن است. ما انسانها به حکم اینکه عاقل هستیم وقتی میخواهیم کاری انجام دهیم، به یک دلیلی نیاز داریم. شایان ذکر است که کار را در اینجا به آن معنای عام کلمه به کار میبرم، نه فقط در کارهای بیرونی. دلیلی لازم است که عقل ما را برای انجام کاری خاص توجیه و قانع کند که تو مثلاً باید این فلان کار را انجام دهی یا حق داری و اجازه داری که این کار را انجام دهی و از سویی دیگر انگیزه لازم برای انجام آن کار را در روح و روان ما نیز تولید کند. اخلاقی زیستن یک نوع خاصی از عقلانی زیستن است. یعنی در واقع یک نوع خاصی از آن دلایلی که با آن دلایل میتوانیم یک انسان عاقل را متقاعد کنیم که تو باید این کار را انجام دهی، همان دلایل اخلاقی است و با همان دلیل هم میتوانیم انگیزه لازم برای انجام آن کار را در آن شخص به وجود بیاوریم.
حالا اگر این تعریف از اخلاقی زیستن یعنی زیستن بر اساس دلایل اخلاقی را قبول کنیم، آنوقت میتوانیم راجع به موانع اخلاقی زیستن صحبت کنیم و یک تصور اجمالی از این موانع به دست آوریم. [.] موانع اخلاقی زیستن آن چیزهایی است که جلوی تأثیر دلایل اخلاقی را میگیرد و اجازه نمیدهد که آن دلایل به عمل منتهی شود. اموری که ممکن است که این دلایل اخلاقی را تضعیف کند یا از کار بیندازد دو جور است. گاهی اوقات دلیل دیگری میآید که دلیل غیراخلاقی است. آن دلیل، دلیل اخلاقی را از کار میاندازد. گاهی اوقات هم علتی جلوی تأثیر آن دلیل را میگیرد. به عنوان نمونه بعضی از کسانی که به استناد دلایل دینی، یک کار غیراخلاقی را توجیه میکنند فرایندی در ذهن اینها طی میشود که منجر میشود به کاری غیراخلاقی؛ این است که آن دلیل دینی جلوی تأثیر آن دلیل اخلاقی را میگیرد و اجازه نمیدهد آن دلیل کار خودش را انجام دهد. پس این موانع یا از جنس دلیلاند، یا از جنس علت.»
یادداشتها:
ـ سایت و اینستاگرام بنیاد باران (دسترسی در 1398/9/9)
مهدی سیمایی مینویسد:
«جامعه شیعی در ایران در دو دهه اخیر با توسعه مناسک مذهبی و مناسبتسازیهای جدید مواجه شده است. یکی از این مناسبتسازیها ساخت دو تاریخ برای ولادت و وفات حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)، دختر امام موسی کاظم (ع) و همچنین تاریخی برای ولادت و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی است. در این مجال فقط تاریخ ساختگی برای حضرت معصومه را نقد میکنیم.
بیش از شصت سال قبل، حاج سید محمدباقر متولیباشی (سالار التولیه متوفای ۱۳۲۰ ه.ش.)، که شخصیت بانفوذ و مقتدری در قم بوده و بیش از چهل سال تولیت آستانه مقدسه را بر عهده داشته است، برای کسی که در این باره سندی پیدا کند جایزه کلانی قرار داد. پیدا است که این جایزه میتوانست انگیزه جستوجو را دوچندان کند. این در حالی بود که در هیچ یک از منابع، ذکری از روز و ماه و حتی سال ولادت و رحلت حضرت نیامده بود.
اما در همان زمان، فردی به نام شیخ جواد شاهعبدالعظیمی، مشهور به جواد مجتهد، ادعا کرد که تاریخ ولادت و وفات حضرت معصومه را یافته است. وی مدعی شد که این دو تاریخ را از دو کتاب ”لواقح الأنوار و ”نزهة الابرار نقل میکند. بدین ترتیب این مطلب را به اضافه مطالب دیگری در کتایچه ”نور الآفاق شبهات لأهل النفاق نگاشت که آیتالله استادی این کتاب را بیمایه و سست میداند. [1]
نخستین منبع ادعا شده، ”لواقح الأنوار فی طبقات الاخیار، نوشته شیخ عبدالوهاب بن احمد شعرانی شافعی مدنی (متوفای ۹۳۷ ه.ق.) و موضوع آن شرح حال مشایخ و بزرگان صوفیه است. در این کتاب نه تنها نامی از فاطمه دختر موسی بن جعفر (ع) نیست، بلکه نامی از خود آن امام (ع) هم نیامده است! ضمن اینکه چگونه ممکن است در کتب حدیثی و تاریخی شیعه هیچ مطلبی درباره تاریخ ولادت و وفات حضرت معصومه نقل نشود، اما منبعی صوفی در قرن دهم تاریخ آن را ذکر کند.
دومین منبع ادعاشده، کتاب ”نزهة الأبرار فی نِسب الأئمة الاطهار، نوشته سید موسی برزنجی شافعی مدنی است. کتاب مزبور، که معلوم نیست وجود خارجی داشته باشد، نه در کتابخانه مدینه، آنچنانکه شیخ جواد شاهعبدالعظیمی ادعا کرده است، و نه نزد آقابزرگ تهرانی وجود داشته است. [2] علاوهبر آن، برزنجی فردی معاصر است و کتاب وی صلاحیت استناد تاریخی ندارد.» (سمایی، 1398: 203 ــ 204)
پانوشتها:
[1] استادی، آشنایی با حضرت عبدالعظیم (ع) و مصادر شرح حال او (صص 297 ــ 301)
[2] آقابزرگ تهرانی، الذریعة (ج 24، ص 107)
یادداشتها:
ـ سیمایی، مهدی. (1398). مشهورات بیاعتبار در تاریخ و حدیث: دفتر اول. قم: کتاب طه.
ـ یادداشت مرتبط:
نتایج تحقیقی جدید از سوی گروهی از دانشمندان آمریکایی یک باور دیرینه را تأیید کرده است؛ هرآنچه بخواهید به آن میرسید.
نتایج این مطالعه، که به تازگی انجام شده، نشان میدهند که وقتی انسان واقعاً چیزی را میخواهد در میدان الکترومغناطیسی که مغز ایجاد میکند امواجی (موج مثبت) تولید میشود که در عالَم پخش شده و بعد از مدتی اگر فردی چیزی را واقعاً بخواهد، به آن میرسد. دانشمندان میگویند این تحقیقات براساس نظریه کوآنتوم انجام شده است. براساس این نظریه دنیا به همان شکلی است که افراد در ذهنشان آن را میبینند؛ حالا کافی است در ذهنتان به خواستههایتان برسید، باقی کار را امواج مثبت انجام میدهند. با همین کار افراد زیادی به رویاهای خود رسیدهاند. جیم کری، هنرپیشه معروف هالیوود، در این باره میگوید: ”این فقط درباره این است که به عالَم (universe) بگویید چه چیزی میخواهید و بعد به سمت آن حرکت کنید.
محتوای سطرهای بالا را باور کردید؟ چقدر باور کردید این حرفها علمی است؟ این حرفها چقدر نحوه زندگی کردن شما را تغییر میدهد؟ روایت تحقیق محققان آمریکایی درباره امواج مثبت [.] مانند هزاران روایت دیگری که هرروز در سایتها میخوانید، روایتی غیرعلمی است.
این ماجرا یک ماجرای شبهعلمی است. فیلسوفان علم شبهعلم را با این ۲ ویژگی تعریف میکنند: این گزارهها نتیجه یک فرایند علمی نیستند، اما افرادی که آنها را ساختند به شدت تلاش میکنند تا بگویند حرفهای علمی میزنند.
همین ویژگی دوم، در چند سال گذشته قدرت عجیبی به برخی گزارههای شبهعلمی داده است که ما هر روز با آنها زندگی میکنیم و فکر میکنیم دانشمندان آن را اثبات کردهاند؛ از پزشکی تا روانشناسی، محیط زیست، فیزیک، زمینشناسی و . را شبهعلم فراگرفته است.
در پزشکی، هماکنون بخشهای مختلفی وجود دارد که افراد جان خود را در اختیارش قرار میدهند، بخشهایی که ادعا میکنند علمی هستند، اما برپایه هیچ کدام از اصول زیستشناسی نیستند؛ از طب سنتی تا همیوپاتی و طب سوزنی. در روانشناسی، برخی روانشناسان در سخنرانیهای خود از مردم میخواهند با فرستادن انرژی مثبت به موفقیت برسند. در محیط زیست، شرکتهای نفتی در آمریکا با استخدام برخی دانشمندان تحقیقات غیرعلمی اما با ظاهر علمی منتشر میکنند تا بگویند تغییراقلیم واقعی نیست و انتشار سوختهای فسیلی ادامه بدهند. [.] ایجاد چنین روایتهای غیرعلمی در حوزههای مختلف همچنین ادامه دارد.
این وضعیت امروزی خطری است که در قرن ۲۰ فیلسوفان علم نسبت به خطرات آن آگاه شده بودند و براین اساس تعریفهای مختلفی از علم ارائه دادند تا مرز بین علم و غیرعلم مشخص شود.
کارل پوپر، فیلسوف اتریشی، یکی از افرادی بود که سعی کرد این مرز را به طور کاملی تعریف کند؛ به گفته او، یکی از اصلیترین تفاوتهای علم و شبهعلم در این است که در علم شما به دنبال مشاهدات و آزمایشهایی میروید که گزاره شما را رد کند، اما در شبهعلم وضعیت برعکس است.
برای مثال، اگر در هر جای زمین فردی آزمایشی انجام بدهد که نشان دهد که سیبی به زمین سقوط نمیکند و هربار آن را رها میکنید در جایش ثابت میماند شما توانستهاید به نوعی گزاره نیوتون را رد کنید، اما در شبهعلم وضعیت برعکس است؛ کافی است شما انرژی مثبت بفرستید و از سربازی معاف شوید آن وقت از این تجربه به عنوان اثبات علمی بودن گزاره علمی خود اثبات میکنید، بدون آنکه بارهایی که انرژی مثبت فرستاده و شکست خوردهاید را در نظر بگیرید. پوپر در این رابطه گفته بود: ”اگر به دنبال یک تأییدیه برای نظریه خود هستید، میتوانید به راحتی این کار را انجام بدهید. اما تنها آزمایش واقعی برای یک تئوری، آزمایشی است که سعی میکند آن را رد کند.
از سوی دیگر، به گفته پوپر، اگر نظریهای غیرقابلانکار باشد باز هم نمیتوان آن را علمی دانست؛ برای مثال، اگر به شما بگویند عالَم دلش میخواهد کسی خواستههایش برسد و کسی دیگر نرسد، شما با یک گزاره غیرقابلانکار مواجه شُدهاید، که علمی نیست.
در واقع، به گفته پوپر، این ۲ ویژگی در کنار هم مواردی هستند که اگر رعایت شوند میتوان شبهعلم را از علم تشخیص داد. کافی است از خودتان بپرسید که چرا از افرادی که انرژی مثبت میفرستند فقط چند نفر خوشحال هستند؟ طب سنتی روی چند نفر تاثیر مثبت داشته است؟ همه این سؤالها، که فیلسوفان علم ساختار آن را مشخص کردند، میتوانند به سادگی علم را از غیرعلم جدا کنند.
به روایت ابتدای یادداشت برگردید. به تعداد دفعاتی که چیزی را واقعاً خواستهاید و آن را به عالَم گفتهاید، اما به آن نرسیدهاید چقدر است؟ شاید این همان مثال نقضی باشد که شما برای رد علمی بودن جملات بالا لازم داشتهاید. (با اندکی ویرایش از خبرآنلاین، دسترسی در 1398/9/15)
یادداشتها:
ـ خبرآنلاین (انتشار در 1398/5/1)
ـ یادداشت مرتبط:
شهید مطهری مینویسد:
«اگر ــ به صورت یک فرض ــ مردمی مؤمن به خدا باشند و موحد، ولی در میان خودشان ظالم، این ظلم سبب میشود که اینها نتوانند به کار خودشان ادامه بدهند، یعنی خدا منقرضشان میکند.
اگر، برعکس، مردمی نسبت به خداوند کافر باشند، ولی در میان خودشان عادل، این جامعه قابلبقاست.» (مطهری، 1398: 44)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1398). انحطاط و ترقی تمدنها از نظر قرآن و منطق دیالکتیک. تهران: انتشارات صدرا.
ـ یادداشتهای مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«هرچه از اهمیت عقیدۂ صحیح سخن بگوییم، بجاست. اگر کسی عمری تحقیق کند تا به عقیدهای صحیح دست یابد، چیزی از عمرش تلف نشده است. اما اکنون ضمن مسلم دانستن این موضوع بر آنایم تا اهمیت اخلاق را یادآور شویم و اینکه اخلاق مهمتر است از عقیده. آنکه در باره دین و فلسفه و جهان و نظام هستی نادرست میاندیشد، اما سلوکش اخلاقی است، بهتر است از کسی که عقیدهاش درست است، ولی سلوکش غیراخلاقی. اساساً یکی از معیارهای مقبولیت هر دین و آیین، اخلاقی بودن آن است و توجهش به ارزشهای اخلاقی. در اسلام نیز که آن همه تأکید بر خدا و معاد شده، از آن روست که انسانها خود را در محضر خدا بیابند و اخلاق را پاس دارند و بدانند ذرة المثقال نیکی و بدی را پاداش و کیفر است.
با وجود اینکه دین کفر را برنمیتابد، اما کافرِ عادل بهتر است از مسلمانِ ظالم. آنکه مسلمان نیست، اما راستگو و امانتدار و پاسدار پیمان و دیگر اصول اخلاقی است، بهتر است از مسلمانی که ظلم و تعدی میکند و اخلاق را فرو میگذارد. اگر ما بخواهیم به کسی امانت بسپاریم، به کافرِ امین میسپاریم، نه مسلمانِ غیرامین. همچنین اگر بخواهیم خبری از یک رخداد کسب کنیم، به کافر راستگو اعتماد میکنیم، نه مسلمان دروغگو.
از آنچه گذشت، نتیجه میخواهم گرفت که ما مسلمانان نباید به مسلمانی خود غِرّه شویم. صِرف مسلمان بودن، و نیز شیعه بودن، سبب نجات و رستگاری نیست، و نارواست اگر کسی با تمسک به اینکه دین و مذهبش حق است اخلاق را دستکم بگیرد. حتی صِرفِ عبادت علامتِ دینداری و سببِ نجات نیست؛ چه رسد به صِرفِ باور. آنکه بدین دستاویز که مسلمان است و اهل نجات، اخلاق را پاس نمیدارد دچار غرور مسلمانی است و هرچه مغرورتر باشد، گمراهتر است.
اگر کسی با تمسک به اینکه برحق است از اخلاق سرپیچی کند، اخلاق یکسره تعطیل میشود؛ از آن رو که هر کسی خود را برحق میداند. مضافاً اینکه، حقانیت هر گروه فقط به آموزههایش نیست، اخلاق نیز معیار است.
کتمان نباید کرد که برخی میپندارند همین که مسلماناند و شیعه، در مقابل گناهان بیمه شدهاند و گذرنامه ورود به بهشت دارند. این گروه، عقیدهپرست هستند و دچار غرور مسلمانی و شیعیگری. عقیدهپرستی قربانی کردنِ اخلاق به نام عقیده است. آنکه به دستاویز حق بودن عقیدهاش، گو اینکه چنین هم باشد، اخلاق را نادیده میگیرد، عقیدهپرست است و گرفتار غرور عقیدتی. عقیدهپرستی برتر دانستنِ باور از عمل است. و قبول اینکه صِرف اعتقاد به فلان دین و مذهب، یا داخل بودن در فلان حزب و گروه، امتیاز است.» (اسفندیاری، 1396: 165 ــ 167)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1396). همه ما برادریم: سیمای انسانی و اخلاقی اسلام. ویراست چهارم. چاپ هشتم. تهران: نگاه معاصر.
ـ یادداشت مرتبط:
جویا جهانبخش مینویسد:
«صورت ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا (یا فی حَقِّنا) مَا شِئْتُم را علیرغم این همه شهرت در اَفواه [= دهانها] و اَلسِنه [= زبانها]، این کمترین، در هیچ متنِ رواییِ کهن و شایاناعتنا دستیاب نکرد و دیگران نیز گویا نیافتهاند. مضمون آن را در برخی از روایتها میتوان سراغ گرفت که حتی اگر قُصور سَنَدی نداشتند، باز پذیرششان محلِ تأمل بود، خاصّه اعتقادات که ابتنای آن بر صِرفِ ”خبرِ واحد شدنی نیست.» (جهانبخش، 1390: 104 ــ 107)
«با ابهامها و اشکالهایی که در ”مأخذ یا ”سند هریک از نقلهای مُشعِر [= خبردهنده] به مضمون ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ … وجود دارد، و با کثرت دواعی جعل و تزویر غالیانه که در این راستا وجود داشته است، حصول اطمینان به صدور این مطلب از پیشوایان (علیهم السّلام) به غایت دشوار به نظر میرسد.» (همان: 118)
«این نکته مهم و کلیدی هم نباید مغفول افتد که در برههای از زمان غالیان روایاتی مجعول را با سندِ معتبر در جامعهٔ شیعی نشر میدادهاند. از این روی، به ویژه در موضوعات [= جعلیات] و جایهایی که در آنها غالیان انگیزهای قوی برای جعل و وضع داشتهاند آسانگیری در نقدِ حدیث و بسندهگری به صحت نسبیِ سنَد پسندیده نیست، و اهمیت نقد محتوایی از راه عرضهٔ روایات بر کتاب خدا و سنت قطعی و ضرورت بهرهوری از ارزیابیهای تاریخی و زبانشناختی و سبْکشناختی، بیشتر و بیشتر، و حصولِ وثوق به صدور، دشوارتر میگردد. در چنین جایگاهها اَسنادِ صحیح نیز جای درنگ دارند، تا چه رسد به اسناد ضعیف.
النّهایه، با همه آنچه گفتیم و با آنکه ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِی فَضْلِنا مَا شِئْتُم: اولاً، شعاری کاملاً غالیپسند و سازگار با جهانبینیِ غالیانه است و غالیان انگیزهها و دواعی بسیار برای جعل چنین جملهها داشتهاند؛ و ثانیاً، در عمل سخت مورد بهرهبرداری غالیان و غُلوزَدگان بوده است؛ و ثالثاً، به سبب ضعفِ طُرُق روایی و . و . هیچیک از صُوَر مُشعِر بدین مضمون که ما میشناسیم چنان نیست که بتوان با اطمینان و بیدغدغه آن را سخن امام (ع) دانست. باید انصاف داد که با شواهد و بررسیهای موجود، قطع بدین هم که جمیع صُوَر یادشده ساختگی و موضوع [= جعلی] و بیپایه است ناشدنی است، زیرا [.] امکان ارائه معنا و تفسیری صحیح و مقید و محدود نیز از بعض آن روایتها وجود دارد که آن تفسیر مقید و محدود با مسلّمات کتاب و سنّت قطعه و تاریخ واقعی پیشوایان (ع) تعارضی نخواهد داشت و با معتقدات شیعیان اعتدالی کاملاً سازگار خواهد بود.» (همان: 120 ــ 121)
«برداشت غالیانهٔ حداکثری از ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا . حتی با اصل نگرش توحیدی اسلامی ناسازگار است. [.] مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در گزارش سومین آیه سوره زمر توضیح میدهد که بتپرستان، کسان و چیزهایی را که ”أرباب و ”آلِهَه قرار میدادند خودِ الله (سبحانه و تعالی) نمیدانستند، بلکه آنها را موجوداتی ممکنالوجود و مخلوق میدانستند که نزدِ الله تعالی مقرباند و او به حسب منزلتِ آنها تدبیر امور عالم را بدانها تفویض کرده است و خود جُز خَلْق و ایجاد را عهدهدار نیست و ”رب الأرباب و ”إله الآلِهَه به شمار می رود.» (همان: 76 ــ 77) «آموزه ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا .، با تفسیر افراطیِ حداکثریاش پیوسته میتوانسته پشتوانه و جادهصافکن مُدعیات بیدلیل و عقائد نااستوار غُلات باشد تا به کمکِ آن دهانِ معترضانِ عادی و عامی را ببندند و ذهنها را به پذیرفتن ناپذیرفتنیها خوگر [= مأنوس] سازند.» (همان: 123)
«در کثیری از نوشتارهایی که تفکر ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة . بر آنها حاکم است منتقدان و منکرانِ اینچنین فراخداریِ غالیانه را به حربهٔ تهدید و اتهام بر جای خود نشاندهاند! نمونه را، به ”کوری چشم منکران . قلمفرسایی کردهاند، و مخالفانِ شیعیمذهبِ خود را ”به ظاهر شیعه شمردهاند، یا در باب ”حماقت و ”اُشترچرانبودن مخالف قلم فرسودهاند. در مواردی نیز دامنه اهانت چندان گسترانیده شده است که قلم از بازگفت آن خویشتنداری میکند و دامان سخن آلایش به آن را برنمیتابد.» (همان: 99 ــ 100)
یادداشتها:
ـ جهانبخش، جویا. (1390). سه گفتار در غلوپژوهی. تهران: انتشارات اساطیر.
ـ یادداشتهای مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«بدفهمی بعضی احادیث دستاویزی شده است برای کسانی که دوست دارند در فضائل ائمه طاهرین (ع) گزافهگویی کنند. [.]
از امیرالمؤمنین علی (ع) روایت کردهاند: ”إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عَبِیدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُم؛ از غلو درباره ما بپرهیزید، بگویید ما بندگانی پروردهایم [نه پروردگار] و آنگاه آنچه خواستید در فضل ما بگویید. [1] از امام صادق (ع) نیز روایت شده است: ”اجْعَلُونَا مَخْلُوقِینَ وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم؛ ما را مخلوق قلمداد کنید و آنگاه آنچه خواستید درباره ما بگویید. [2] همچنین از آن حضرت روایت کردهاند: ”اجْعَلْ لَنا رَبَّاً نَؤُوبُ اِلَیهِ و قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم؛ برای ما پروردگاری محسوب دارید که به سویش بازمیگردیم و آنگاه آنچه خواستید درباره ما بگویید. [3]
مفاد این دسته از احادیث را در کتابهای کلامی و روایی بدین صورت بیان کرده و گاهی به ائمه طاهرین (ع) نسبت دادهاند: ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا (یا فی حَقِّنا، یا: فِی فَضْلِنا) مَا شِئْتُم اما برخی از پژوهشگران این احادیث را تلقی به قبول نکردهاند.
یکی از ایشان مینویسد:
”مفوضه . با استناد به روایتی مدعی بودند از ائمه هدی شنیدهاند (به صورت ′نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم‘) و با پشتگرمی به این رخصت، که آن را به گونهٔ چک سفید امضاشده تلقی میکردند، مرکب همت را در وادی بیان تاختند و از انتساب هیچگونه صفت خدایی یا معجزه متحبرالعقول . دریغ ننمودند. [4]
یکی دیگر از ایشان مینویسد:
”همه این روایات سندشان ضعیفاند . و اگر هم صحیح بودند، طبق آنها نظر نمیدادم؛ چنان که پوشیده نیست. و گمان نمیرود فاضلی به آنها رضایت دهد و به اقتضایشان عمل کند. [5] / ”معتبر بودن سندشان ثابت نیست و به نظر من گمان میرود که مجعول باشد. پس چارهای نیست که علم آن را به کسی که از او صادر شده است بازگرداند. [6]
به دیدهٔ یکی دیگر از پژوهشگران، روایات پیشگفته قطعیالصّدور نیست، اگرچه قطع هم نمیتوان کرد که مجعول باشد:
”با ابهامها و اشکالهایی که در مأخذ یا سند هریک از نقلهای مُشعِر [= خبردهنده] به مضمون ′نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ …‘ وجود دارد، و با کثرت دواعی جعل و تزویر غالیانه که در این راستا وجود داشته است، حصول اطمینان به صدور این مطلب از پیشوایان (علیهم السّلام) به غایت دشوار به نظر میرسد … قطع بدین هم که جمیع صوَر یادشده ساختگی و موضوع [= جعلی] و بیپایه است ناشدنی است. [7]»
«حاصل اینکه، در سند این احادیث جای بحث است. اما اگر از این بگذریم و حتی فرض را بر این بگذاریم که احادیث مزبور صحیحالسند هستند، باید حمل بر معنایی معقول و منطقی شوند. [.] کسی نمیتواند احادیث مزبور را دستاویزی برای غلو در فضائل قرار دهد.» (اسفندیاری، 1395: 111 ــ 113)
پانوشتها:
[1] بحارالانوار (ج 25، ص 270)
[2] بحارالانوار (ج 25، ص 279)
[3] بحارالانوار (ج 25، ص 283)
[4] مدرسی طباطبایی، سید حسین. مکتب در فرایند تکامل: نظری بر تطوّر مبانی فکری تشیع در سه قرن نخستین. ترجمهٔ هاشم ایزدپناه (1386: 81 ــ 92). تهران. انتشارات کویر.
[5] آصف محسنی، محمد. (1387: ج 3، ص 433). صراط الحقّ فی المعارف الاسلامیّة و الاصول الاعتقادیّة. نجف: مطبعة النّعمان.
[6] آصف محسنی، محمد. (1381: ج 1، ص 485). مشرعة بحار الأنوار. قم: مکتب عزیزی.
[7] جهانبخش، جویا. (1390: 118 و 121). سه گفتار در غلوپژوهی. تهران: انتشارات اساطیر.
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.
ـ یادداشتهای مرتبط:
امام سجاد (ع):
«خداوندا، هرکس که حاجت به یکی از بندگان تو بَرَد یا یکی از بندگانت را سبب رواشدن حاجت خود پندارد جز حرمان نصیبی حاصل نکند و سزاوار است که تو احسان از او بازگیری.» (صحیفه سجادیه: نیایش 13)
یادداشتها:
ـ صحیفه سجّادیه. ترجمه عبدالمحمد آیتی. (1375). چاپ دوم. تهران: سروش.
ـ یادداشت مرتبط:
سید حسن اسلامی اردکانی مینویسد:
«فارغ از ریشه و خاستگاه تاریخی شب یلدا، در این شب همه اعضای خانواده دور هم جمع میشویم، به بهانه این شب کمی انار میخوریم و بعد هم به دیوان حافظ تفألی میزنیم و غزلی را که میآید به سود خودمان، شرح و تفسیر میکنیم و یکی دو ساعتی بگوبخند داریم.
این سنت سالها است که ادامه دارد. با این حال، سنتهای ایرانی از جمله همین شب یلدا مخالفانی دارد و آنها گاه استدلالهایی بر ضد این قبیل کارها میکنند. برای نمونه، به خاستگاه و پیشینه تاریخی این سنتها میپردازند و آنها را از این منظر نقد میکنند. طبق این نگرش، برای مثال چهارشنبهسوری بد است، چون که مثلاً ریشه در آتشپرستی دارد! عید نوروز بد است، زیرا یکی از سنن باستانی است؛ سیزدهبهدر نادرست است، زیرا ریشه در سنت و فرهنگ اسلامی ندارد و .
این منطق و شیوه نگرش به جای بررسی جایگاه فعلی یک سنت و کارکرد آن، منحصراً یا عمدتاً به خاستگاه تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی یا روانشناختی آن توجه میکند و اگر این خاستگاه قابل دفاع نبود، فارغ از کارکرد فعلی آن، نادرستش قلمداد میکند. در اروپای قرن هیجدهم و نوزدهم، همین منطق و روش برای بررسی دین به کار میرفت و با توجه به خاستگاه تاریخی آن، جایگاه فعلی آن ارزیابی و نقادی میشد. برای مثال، مارکس، نیچه و فروید با همین سنجه و شیوه دین و اخلاق را بررسی و داوری میکردند. در نتیجه کافی بود مثلاً نشان بدهیم دین یا اخلاق برآمده از فعالیت یا وضعیت فلان طبقه یا حالت روانی است. همین کافی بود تا داوری قاطعی درباره آن مسأله داشته باشیم.
امروزه منطقدانان این شیوه را نوعی مغالطه میدانند و آن را مغالطه خاستگاه یا مغالطه منشأ (Genetic fallacy) مینامند. کمی به اطراف خودمان توجه کنیم، متوجه کاربرد گسترده این شیوه میشویم. دوستمان لباسی به تن دارد که به تنش زار میزند و کلاً او را از ریخت انداخته است. میگوییم که این لباس به تو نمیآید! فورا پاسخ میدهد: ”این تازه از پاریس آمده است! دیگری میخواهد عرفان را نقد کند میگوید: ”از هند آمده است و سومی میخواهد یک ایده را رد کند، قاطعانه میگوید: ”این حرف غربیها است. در واقع، از این منطق هم برای تأیید یک دیدگاه و هم برای نفی آن استفاده میشود. حال آنکه هر دو غلط است. هر مسأله یا پدیدهای را باید بر اساس وضع فعلی آن بررسی کرد. از این منظر، نه گذشته درخشان ایران، به دادِ وضعِ فعلی آن میرسد و نه گذشتهٔ نداشتهٔ مای به موفقیت کنونی آن آسیب میزند.
از بحث کمی دور شدم. شب یلدا، چه بیانگر تولد حضرت مسیح باشد و چه سنتی مانوی، در میان خانوادههای ایرانی کارکرد خوبی دارد و دستکم بهانهای است تا اعضای خانوادهها، به جای چشم دوختن به تلویزیون یا سر فرو کردن در گوشیهای خود، دور هم جمع شوند؛ به طنز و طیبت یا حتی جدی فال حافظی بگیرند؛ درباره آینده و برنامههای خود گفتوگو کنند و ساعتی خوش باشند. همین یک کارکرد کافی است تا این سنت نگهداشته شود.
از این رو، تردید درباره آن و بیمهری به آن توجیهی ندارد. هرچند در سنت شعری ما شب یلدا چندان ستوده نشده است و حافظ بر تیرگی و درازای آن این گونه انگشت میگذارد: ”صحبت حکام ظلمت شب یلدا است [غزلیات، غزل شماره 232] و شیدا هم از ناکامی خویش این گونه سخن میراند: ”شیشه می در شب یلدا شکست. با این همه، امید که به جای شیشه می، در شب یلدا ”شیشه غمتان بشکند. شب یلداتان در کنار اعضای خانواده و عزیزان دراز باد.» (رومه اعتماد، شماره 4261: صفحه آخر)
یادداشتها:
ـ اسلامی اردکانی، سید حسن. (1397). شیشهٔ می در شب یلدا شکست! تهران: رومه اعتماد (شماره 4261؛ صفحه آخر).
ـ یادداشت مرتبط:
● حسن انوری:
«آخرین شب پاییز در نیمکره شمالی و بلندترین شب سال (مقارن با میلاد عیسی (ع))» (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۸)
● محمد معین:
«درازترین شب سال، شب اول برج جَدی، شب چله بزرگ زمستان.» (فرهنگ فارسی معین، ج ۲) «”یلدا کلمهای است سُریانی به معنی ”میلاد عربی، چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق میکردهاند.» (برهان قاطع، ج ۴، ص ۲۴۴۷: پانوشت ۸)
● حسن عمید:
«کلمه سُریانی به معنی میلاد، وقت ولادت، به معنی زمان ولادت حضرت عیسی هم گفتهاند. در فارسی، شب یلدا شبی را میگویند که از آن شب درازتر نباشد و آن شب آخر پاییز و شب اول زمستان است. شب اول دیماه که شب اول چله و درازترینِ شبها و قریب ۱۴ ساعت است.» (فرهنگ فارسی عمید)
یادداشتها:
ـ انوری، حسن. (سرویراستار). (۱۳۸۱). فرهنگ بزرگ سخن. (۸ جلد). تهران: سخن.
ـ معین، محمد. (۱۳۸۱). فرهنگ فارسی معین. (۲ جلد). تهران: اَدنا.
ـ خلف تبریزی، محمدحسین. (۱۰۶۲ ھـ. ﻗـ.). برهان قاطع. (۵ جلد). ویراستهٔ محمد معین (۱۳۴۲). چاپ دوم. تهران: کتابفروشی ابن سینا.
ـ عمید، حسن. (۱۳۸۹). فرهنگ فارسی عمید. ویراستهٔ عزیزالله علیزاده. تهران: راه رشد.
ـ یادداشت مرتبط:
محمد سروش محلاتی مینویسد:
«با شهادت حضرت حمزه در جنگ احد، مسلمانان سخت متأثر شدند، به خصوص که دشمن بدن او را مُثله کرد و برخی اعضاء آن را قطع کرد. این مصیبت بر مسلمانان سخت و گران بود و آنها میگفتند که باید این کار را تلافی کرده و عدهای از قریش را اینگونه مجازات کنیم و حتی گفته شده که رسول خدا در اثر شدت ناراحتی گریست و فرمود: ”از هفتاد ــ یا سی ــ نفر از مشرکان همانگونه انتقام خواهم گرفت؛ لامثلن بسبعین رجلا منهم (المیزان، ج ۱۲، ص ۳۷۷؛ و تفسیر القمی و اعلام الوری؛ سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۹۵؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۲۸)
در این فضای خشم و کینهتوزی، آیه نازل شد تا جلوی افراطگری را بگیرد و مسلمانان را به اخلاق برگرداند. خداوند فرمود: انتقام باید در حد همان جنایت و به همان اندازه باشد و حق ندارید از آن کنید و البته صبر و خویشتنداری بهتر است؛ ”وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیرٌ لِلصَّابِرِینَ (نحل: ۱۲۶) و پیامر فرمود: تحمل و صبر میکنم.
و بدین وسیله نه فقط آن فضای ملتهب و انتقامجویانه، که میتوانست زمینه اقدامات خلاف قاعده باشد، پایان یافت، بلکه با دعوت به خویشتنداری آرامش به جامعه بازگشت.» (به نقل از کانال محمد سروش محلاتی)
پسنوشتها:
➊ از دیدِ مهدی فردوسی مشهدی (دینپژوه) این روایت پذیرفتنی نیست. اما وی تأکید میکند ”بر کنار از صحت و سقم روایت که من آن را سقیم و مجعول میدانم، فرمان آیه درباره ضبط و مهار خشم پس از داغدیدگی و در مقام خونخواه، روشن است؛ یعنی فقط معاقبه به مثل.
➋ ترجمه آیه: «و اگر خواستید کسی را مکافات کنید، نظیر آنچه به آن مکافات دیدهاید مکافات دهید؛ و اگر شکیبایی ورزید، [بدانید] این شیوه برای شکیبایان بهتر است.» (نحل: ۱۲۶)
یادداشتها:
ـ ایکنا: خبرگزاری بینالمللی قرآن (دسترسی و انتشار در 1398/10/15)
ـ کانال محمد سروس محلاتی (دسترسی و انتشار در 1398/10/15)
ـ یادداشت مرتبط:
«و اگر خواستید کسی را مکافات کنید، نظیر آنچه به آن مکافات دیدهاید مکافات دهید؛ و اگر شکیبایی ورزید، [بدانید] این شیوه برای شکیبایان بهتر است.» (نحل: 126)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
آیتالله حیدری:
«در اینکه مردان و ن از نظر تکوینی و وجودی ــ چه در بُعد جسمی، چه در بُعد روحی و روانشناختی، و چه از جهت دستگاههای ادراکی و معرفتشناختی ــ به گونهای متفاوت خلق شدهاند تردیدی نیست، اگرچه این تفاوت بارِ ارزشی ندارد تا بهانۀ برتری و شرافت مردان بر ن یا بالعکس شود.
این اختلاف در خلقت تا حدودی و در برخی زمینهها باعث تفاوت مرد و زن در فهم، برداشت و قرائت آنها در موضوعات گوناگون ــ به ویژه در مواجهه با نصوص دینی ــ میشود؛ یعنی در عین اشتراکاتی که ن و مردان در فهم دین دارند مانند تلقّی یکسان از ممدوح بودن عدالت و خوشاخلاقی یا مذموم بودن ظلم و تعدّی، اما در عین حال، در برخی دیگر از مسائل، از برداشت و قرائتی متفاوت و حتی متعارض با یکدیگر برخوردارند.
از دیدگاه ما، ن هم مانند مردان، باید به طور جدّیتر به میدان علم بیایند و فهم و قرائت نهٔ خودشان از نصوص دینی را ارائه دهند، زیرا فهم مردان ــ یعنی فقها و مفسرینِ مَرد از آیات و روایات ــ بدون اینکه وماً تعمّد و غرض بدی داشته باشند، بلکه صرفاً به دلیل حاکمیت نظام روانشناختی و روحی و معرفتشناختی مردانه، با فهم ن متفاوت و گاهی متقابل است!
از همین رو، ن باید مجتهد و عارف و فقیه و فیلسوف و متکّلم و مفسّر و حدیثشناس و در یک کلمه ”دینشناس و ”صاحب مبنا بشوند، و در کنار قرائتِ مردان اظهارِ وجود کنند و قرائت متفاوت خودشان از دین ــ حداقل در برخی حوزهها و موضوعات ــ را در برابر فهم عالمانِ مرد ارائه بدهند و با صراحت و شهامت بگویند ما ن، قرآن و روایات را چنین میفهمیم و شما مردان فلان مطلب را که دربارۀ مسائل و حقوق ن است خطا متوجه شدهاید!
البته باید دقّت داشت که این نگرش نباید به نوعی تقابل ساختگی و نزاعگونه که مبتنی بر غرضورزی و مردستیزی یا زنستیزی است منجر شود، بلکه باید فضایی سالم برای رقابت علمی با رعایت موازین انسانی، اخلاقی و فراجنسیتی پدید آورد.
و اما به میان آمدن فهم و برداشت ن از متون دینی، حداقل دو فایده و اثر مهم در بر دارد که ضرورت آن را آشکار میسازد.
فایدۀ اوّل: احقاق حقوق ن
اوّلین اثر مثبتِ مطرح شدن جدّیِ قرائتهای ن از معارف دینی این است که جامعۀ ن به راحتی میتوانند با زبان خودشان ــ و نه از زبان مردان و به واسطۀ ایشان ــ نیازها و حقوق خودشان را تبیین کنند و به نحو علمی و استدلالی با صدای بلند بگویند فهم فقها از فلان مسأله و حقِّ مربوط به ن خطا است و باید به گونهای که ما معتقدیم و برای اعتقاد خود دلیل هم داریم تصحیح و تغییر داد شود. جامعۀ علمی ن باید به میدان تقابل سالم علمی با دینشناسان مرد وارد شوند، نه اینکه در حاشیه بنشینند تا عالمان و فقیهان مرد، دین را آن طوری که خودشان میفهمند ــ ولو نه به قصد سوء و دشمنی با ن ــ تفسیر کنند و دربارۀ دنیا و آخرت ن، از کوچکترین مسأله گرفته تا کلانترین امور، حکم وضع کنند و بعد از آن، ن فقط به گونهای احساسی گِله کنند. بلکه باید صدها و هزاران کتاب فلسفی و عرفانی و تفسیری و فقهی و اصولی عمیق بنویسند و توان علمی و قدرت تاریخسازی خودشان را در وادی علم و اندیشهورزی اثبات کنند و داشتههای علمی و حتی توانمندیهای عملی و مدیریتی خودشان را به رخ مردان بکشند، البته همان طور که بیان شد و باز تکرار و تأکید میگردد، با رعایت اخلاق و بدون ایجاد دودستگیهای کینهتوزانه و رقابتهای ناسالم و تخریبی بین ن و مردان. باید توجّه داشت که نگاه اخلاقی و فراجنسیّتی در همۀ مراحل این نگرش حاکم است.
فایدۀ دوّم: تکمیل و تعمیق فهم مردان از دین
دومین اثر و فایدۀ به میان آمدن دینشناسی ن، تکمیل نمودن و تعمیق بخشیدن به فهم و قرائت مردان از معارف دینی است؛ یعنی از دیدگاه ما نه تنها مردان بینیاز از قرائت و دینفهمی ن نیستند، و نه تنها عقل و شعور ن کمتر از عقل و فهم مردان نیست، بلکه عالمانِ مرد نیازمند قرائت و دینشناسی ن از نصوص دینی هستند، تا از این طریق شناخت و قرائت خودشان از آیات و روایات را گسترش و تکامل ببخشند! به بیان دیگر، نگاه تعاملی و تکاملی در حوزۀ روابط شویی، باید به عرصۀ دینشناسی و تکوّن معرفت دینی تسرّی پیدا کند؛ در غیر این صورت، هم قرائت نۀ صِرف از دین ناقص است، و هم قرائت مردانۀ صِرف از دین ناقص میباشد.
دینشناسی صحیح و عمیق، حاصل مجموعِ فهم عالمان مرد و عالمان زن از نصوص دینی، در طول تاریخ علم است. اگر از یک سو ن متعددی در حوزۀ مطالعات دینشناسی، فقیه و فیلسوف و مفسّر بشوند و به تولید علم و اندیشه بپردازند (به عنوان نمونه، مثل خانم لیندا زاگزِبسکی در زمینۀ ”معرفتشناسی فضیلت، و خانم هانا آرنت در حوزۀ ”فلسفۀ ت در فرهنگ غرب)، و از سوی دیگر فقها و فلاسفه و مفسرین و دینشناسان مرد، خودشان را بینیاز از برداشت ن از دین ندانند و قرائت و فهم آنها را هم لحاظ کنند و بخوانند و بفهمند، در مجموع و نهایتاً نظام معرفتی و دینشناسی جامعۀ اسلامی، تغییر و تکامل محسوس و قابل توجّهی مییابد.
طبق این مبنا، عالمان دین نه تنها نباید به حرفها و دیدگاههای ن بیتفاوت باشند، بلکه باید داوطلبانه به استقبال فهم ن از دین بروند و به عقل و شعور ایشان احترام بگذارند، زیرا به دلیل وجود تفاوتهای جدّی، مهم و ارزشمند بین ن و مردان از نظر فهم و دستگاه ادراکی و معرفتی، فهم زن و مرد از دین میتواند در عین تفاوت و تمایز، مکمّل و همافزا باشد. این نگرش یکی دیگر از تفاوتهای جوهری و بنیادین روش دینشناسی بنده با دیدگاه مشهور در حوزههای علمیه نسبت به ن از دیدگاه اسلام است که در طول تاریخ، تسلّط و حاکمیّت داشته و هم اکنون نیز دارد!» (برگرفته از درس خارج فقه آیتالله حیدری با عنوان ”فقه ن؛ تلاشی در جهت ارائه دیدگاهی نو، دسترسی در 1398/10/13)
یادداشتها:
ـ پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله حیدری (انتشار در 1398/10/8)
امام سجاد (ع):
«ای خداوندی که گره کارهای فروبسته به تو گشوده میشود و سختیها به تو آسان میگردد. ای خداوندی که از تو خواهند رهایی از تنگناها را و یافتن آسودگی را. به قدرت تو دشواری خوارمایه گردد و به لطف تو اسباب کارها ساخته آید. قضا به قدرت تو جاری است و هر چیزی بر وفق اراده تو پدید آمده است: به مشیت تو فرمانبر است و به گفتار آمرانهاش نیاز نیست، به اراده تو بازداشتنی است و به گفتار بازدارندهاش نیاز نیست.
تویی آن که در مُهمات بخوانند و در سختیها به او پناه جویند. هیچ بلایی از سر ما نرود، جز آنکه تواش برانی و هیچ اندوهی از دل ما رخت نبندد، مگر آنکه تواش از میان برداری.
ای پروردگار من، بر من محنتی رسیده که بار گرانَش مرا از پای در آورده است و به رنجی درافتادهام که بر خود هموار نتوانم کرد. تو خود به قدرت خویش آن محنت و رنج بر من وارد آوردهای و به سوی من روانه داشتهای. آنچه را تو وارد آوردهای کس بازگرداندن نتواند و آنچه را تو روانه داشتهای کس دفع نتواند و آن در را که تو بستهای کس گشادن نتواند و آن در را که تو گشادهای کس بستن نتواند. چون کسی را به رنج افکنی، کس راحتش نرساند و چون کسی را خوار داری، کس عزیز نگرداند. پس درود بفرست بر محمد و خاندانش.
ای پروردگار من، به فضل خویش درِ آسایش بر من بگشای و به قدرت خویش سطوت اندوه را بر من بشکن و در آنچه زبان شکایت گشودهام به رحمت نظر کن و مرا حلاوت استجابت در هر چه خواستهام بچشان و از نزد خویش رحمتی و گشایشی خوشگوار بر من ارزانی دار و راه رهایی در پیش پای من بگشای. چنان مکن که به سبب اندوه از انجام دادن فرایض و مستحبات تو بازمانم، که من ای پروردگار، در برابر این محنت که بر من وارد آمده بیطاقتم و پیمانهٔ شکیباییام از آن اندوه که نصیب من گردیده اینک لبریز است. تنها تویی که توانی آن اندوه را از میان برداری و آن بلا را که بدان گرفتار آمدهام دفع کنی. پس مرا از بند بلا وارهان، اگر چه شایستهٔ آن نباشم. یا ذا العرش العظیم.» (صحیفه سجادیه: نیایش 7)
یادداشتها:
ـ صحیفه سجّادیه. ترجمه عبدالمحمد آیتی. (1375). چاپ دوم. تهران: سروش.
«این روزها رسانهها پر از خبرهای ناراحتکننده، خشونتبار، ترسناک و نگرانکننده است؛ از اخبار مربوط به جنگ و تروریسم تا سقوط هواپیما و تغییرات اقلیمی و فجایع طبیعی. آنچه در رسانهها بازتاب مییابد نهتنها روی زندگی آدمبزرگها اثر میگذارد، که بر دنیای کودکان و نوجوانان هم سایه میاندازد، سایهای به مراتب تیرهتر از آنچه دنیای بزرگسالان را فرا گرفته است.
توصیه کلی در این مورد و برای تمام سنها این است که از تماشای اخبار و تحلیلها در حضور بچهها پرهیز کنید. شما در لحظه پخش اخبار، گفتوگوها و تحلیلها کنترلی بر آنچه در حال پخش است ندارید و ممکن است بچهها تصاویر، صحنهها یا گفتههایی را ببینند و بشنوند که عامل نگرانی غیرضروری یا صدمه روحی و ذهنی عمیق در آنها شود. [.] در صورت ضرورت، خودتان درباره رویدادها و اتفاقهای نگرانکنندهای که در اخبار تکرار میشوند و جامعه را درگیر میکنند با نوجوانها و کودکان بالای هفت سال صحبت کنید. به این ترتیب، این شما هستید که میزان اطلاعاتی را که در اختیار آنها قرار میگیرد کنترل میکنید و در عین حال میتوانید از میزان ترس و نگرانی آنها کم کنید.
برای همه سنها
[.] پرسش از کودک یا نوجوان بهترین روش برای شروع گفتوگو است؛ اینکه چه چیزی درباره واقعه میداند و اطلاعاتش را از کجا به دست آورده، نظر خودش درباره ماجرا چیست و آن را چهطور درک میکند. بر دریافت اطلاعات از منابع قابل اعتماد تأکید کنید و بگویید اغلب نباید شنیدههایشان از دوستان و همکلاسیها را جدی بگیرند. به آنها فضا بدهید که شنیدههایشان را با شما در میان بگذارند تا در صورت نیاز اطلاعات خلاف واقع را اصلاح کنید.
کودکان زیر هفت سال
بچههای زیر هفت سال را به کل از اخبار و رادیو و تلویزیون و شبکههای خبری دور نگه دارید. اگر رومه میخوانید، آن را دور از دسترس کودکان این گروه سنی نگاه دارید. دلیل عمده این تأکید این است که کودکان پیش از دبستان به راحتی واقعیت را با خیال و فانتزیهای بسیار ترسناک اشتباه میگیرند. تماشای تصاویر خشونتآمیز، جنگ، فجایع طبیعی، سوانح و سوگواریها یا شنیدن درباره این مسائل برای کودکان زیر هفت سال بسیار ترسناکتر از آن است که ما فکر میکنیم. اگر بچهها کنجکاوی میکنند یا به نحوی در معرض اخبار قرار گرفتهاند و سؤال دارند، [.] بهترین راه این است که اطلاعات را از طریق گفتوگو به آنها بدهید و همچنان مانع رودررو شدن تصویری یا حضوری آنها با مسائل بشوید.
کودکان هشت تا دوازده سال
بسیاری از کودکان در این سن میتوانند از پسِ گفتوگو درباره اتفاقهای دلهرهآور و اخبار بد بربیاینند، اما این به معنای این نیست که همه بچههای این سن از چنین توانی برخوردارند. آنها را از شبکههای خبری دور نگه دارید و در حضورشان درباره اتفاقها بحث و تحلیل نکنید. مشاهده پیدرپی اخبار و تصاویر نگرانکننده اغلب به احساس ناامنی در آنها دامن میزند و اینطور احساس میکنند که خطری جدی [.] تهدیدشان میکند. کودکان در این سن سؤالهای زیادی دارند؛ برای پاسخ به این پرسشها و شروع گفتوگویی روشنکننده با آنها آماده باشید. گفتوگو را با پرسیدن از نگاه و نظر و اطلاعات خودشان شروع کنید. شکلگیری نظام اخلاقی و ارزشی در این سن آغاز شده است.
نوجوانها
نوجوانها را نمیتوان به راحتیِ بچههای کوچکتر از قرار گرفتن در معرض اخبار نگرانکننده بازداشت. بهترین کار این است که منابع خبری را کنترل شده در اختیارشان قرار دهید. مثلاً اخبار را از رسانههایی دنبال کنید که مطمئناید تصاویر دلخراش یا خشونتآمیز را پخش نمیکنند. همچنان اجازه ندهید اخبار و رسانهها بهطور مستمر روشن باشند و بخش عمده وقت بچهها به شنیدن یا در معرض اخبار بودن بگذرد. گفتوگو با نوجوانها بسیار مهم است چون آنها عموماً مستقل از والدین اخبار را دنبال میکنند. دیدگاه و تحلیلشان درباره شرایط را جویا شوید. این گفتوگوها به آنها کمک میکند مهارت تحلیل و تفکرشان پرورش یابد و به شما امکان میدهد بفهمید آنها درباره موضوع چهقدر اطلاعات دارند و از شبکه دوستان و اطرافیانشان چه اطلاعات و تحلیلهایی دریافت کردهاند.
مراقبت از خودتان را فراموش نکنید!
فقط بچهها نیستند که از بحرانهای اجتماعی و خبرهای نگرانکننده آسیب میبینند. بزرگسالان هم در این شرایط نیاز به مراقبت و حمایت دارند. افزونبر این، در شرایطی که خودتان بیش از حد نگران و آزردهاید نمیتوانید منبع آرامش برای فرزندان یا شاگردانتان باشید. یک راهکار مهم این است که در اخبار بد و سپس گفتوگو با دوستان، خانواده و اطرافیان درباره موضوع غرق نشوید. این گفتوگوهای مستمر، که اغلب به حل موضوع کمک نمیکند، میتواند نگرانیتان را عمیقتر کند. بنابراین، در جمعهای دوستانه به جای تحلیل و بحث و گفتوگو فعالیتهای دیگری را جایگزین کنید.»
یادداشتها:
ـ وبسایت مدرسه افروز (دسترسی در 1398/10/20)
ابوالقاسم فنایی:
«چرا تأمل و نظریهپردازی در باب موانع اخلاقی زیستن مهم است؟ دلیل ساده و مختصرش این است که اگر موانع اخلاقی زیستن برطرف نشود، زیستن اخلاقی برای عموم انسانها در حد تکلیف فوق طاعت خواهد بود. یعنی فقط قدیسان هستند که با آن انگیزه قوی درونی میتوانند بر این موانع غلبه کنند، ولی ما میدانیم که اخلاق فقط برای قدیسان نیست. اخلاق برای همه انسانهاست و قرار نیست اخلاقی زیستن فقط چیزی باشد که در اختیار قدیسان باشد. عموم انسانها، به خاطر اینکه یک سرشت اخلاقی دارند، موظفاند که اخلاقی زندگی کنند. ولی آن موانع در [برخی انسانها] باعث میشوند که اخلاقی زندگی نکنند. بنابراین اگر بخواهیم انسانهای متعارفی که قدیس نیستند اخلاقی باشند و به سهولت و روانی بتوانند اخلاقی زندگی کنند، باید آن موانع را بشناسیم تا بعد برای برطرف کردن آن موانع برنامهریزی کنیم. به تعبیر دیگر، اگر بخواهیم انسان اخلاقی یا جامعه اخلاقی داشته باشیم، دیگر نمیتوانیم به صرف موعظه و نصیحت و پند و اندرز اکتفا کنیم. موعظه و نصیحت لازم هست، اما کافی نیست؛ موانع را هم باید از پیش پای افراد برداریم. عموم انسانها از این نظر در یک سطح متوسطی قرار دارند و اگر میبینیم جامعهای از جامعه دیگر اخلاقیتر است، این را نباید طوری تبیین کنیم که انسانهایی که در آن جامعه زندگی میکنند وماً از نظر اخلاقی قدیستر و شریفتر یا اخلاقیتر از انسانهایی هستند که در جامعه دیگر زندگی میکنند. چه بسا موانعی که در جامعه دوم وجود دارد، اگر در جامعه اول هم وجود داشت، در آنجا هم به همان میزان رفتار غیراخلاقی و زندگی غیراخلاقی داشتند.
موانع اخلاقی زیستن خیلی زیاد است و من هم در اینجا ادعای این را ندارم که یک بحث جامع و مانعی از این موانع دارم. من فقط به برخی از مصادیق این عنوان اشاره میکنم و یک مقدار راجع به هرکدام از آنها توضیح میدهم تا ببینید این موضوع چقدر گسترده است و چقدر مهم است. از یک نظر این موانع را میتوانیم به دو دسته تقسیم بکنیم: یکی موانع درونی و دیگری موانع بیرونی. منظور از موانع درونی آن موانعی است که به خود کنشگر اخلاقی برمیگردد، یعنی آن چیزهایی که در ساحت وجودی خود فرد ممکن است اتفاق بیفتد و به صورت یک مانع برای زیست اخلاقی عمل کند. منظورم از موانع بیرونی نیز موانعی است که محیط بیرونی بر سر راه اخلاقی زیستن ایجاد میکند. خود این موانع بیرونی انواع و اقسامی دارد: مثل موانع اقتصادی، موانع ی، موانع اجتماعی و موانع فرهنگی.
موانع درونی
آنها را میتوانیم به دو دسته کلی تقسیم کنیم: یکی موانع روحی و روانی و دیگری موانع جسمانی. مثلاً اگر بخواهیم یکی از موانع جسمانی را مطرح کنیم، دوستانی که اطلاعات پزشکی دارند میدانند افرادی که اختلال در ترشح غده تیروئید دارند عصبانیمزاج هستند و وقتی در محیطی قرار میگیرند که آن محیط آنها را وادار میکند کنشی نشان دهند، آنجا ممکن است پرخاشگری کنند و این معنایش این است که مشکلات جسمی شخص به صورت یک مانعی عمل میکند برای رفتار اخلاقی. غلبه بر آن مانع برای این شخص سختتر است تا یک آدم عادی که ترشح غده تیروئیدش نرمال است. او راحتتر میتواند جلوی خشم خودش را بگیرد و بیادبی و اهانت نکند یا خشونت نورزد. معنای این حرف این است که اگر بخواهیم شخصی که چنین مشکلی دارد مثل بقیه انسانهایی که این مشکل را ندارند اخلاقی زندگی کند، باید مشکلش را حل کنیم و این مانع را باید از سر راه او برداریم.
اما موانع روحی و روانی؛ آنها هم طیف گستردهای از موانع را شامل میشوند. من فقط در اینجا به برخیشان اشاره میکنم. یک نوع خاصی از این موانع پیشفرضهای نادرستی است که داریم. این نیز خودش مصادیق بسیار متعددی دارد و به عنوان نمونه به تعدادی از آنها اشاره کنم، مثل باور نادرستی که ما در مورد اخلاق داریم و اخلاق را فرو میکاهیم به مستحبات و مکروهات. یعنی چیزی که اگر از آن پیروی کنید، خوب است، ولی اگر پیروی هم نکردید، خیلی به جایی برنمیخورد، مهم نیست. این یک باور نادرست باعث میشود که در زندگی فردی و اجتماعی خودمان آن ارزشهای اخلاقی و هنجارهای اخلاقی را مراعات نکنیم. یک باور نادرست دیگری که در اینجا وجود دارد این است که اخلاق را به آداب و رسوم فرو میکاهند. اخلاق غیر از آداب و رسوم است. باور دیگری که در جوامع دیندار خیلی رواج دارد نشاندن فقه یا شریعت به جای اخلاق است. خیلی از ما مسلمانها فکر میکنیم اگر تکالیف شرعی خودمان را بشناسیم و به آنها عمل کنیم، دیگر تکلیف دیگری در این رابطه نداریم و جالب اینجاست که این فقط مختص ما ایرانیان یا ما شیعیان هم نیست. حتی اگر با مسلمانهای کشورهای غربی هم نشستوبرخاست داشته باشید، میبینید ذهنیتی که آنها راجع به دین دارند شبیه ماست.
موانع بیرونی
برسیم به موانع بیرونی. همان طور که خدمتتان گفتم اولین دسته از موانعِ بیرونی همان موانعِ اقتصادی است. رابطه اقتصاد با اخلاق چیزی بوده که از قدیمالایام برای اخلاقیون، معلمان و مربیان اخلاق پرسش بوده که آیا فقر بهتر است یا غنا؟ کدام یک از اینها به صورت مانعی برای اخلاقی زیستن عمل میکنند؟ متفکران به راههای مختلفی رفتند و پاسخهای گوناگونی دادند. مثلاً غزالی میگوید فقر بهتر است از غنا، ولی خود من احساسم این است که ما در اینجا قاعده کلی نداریم. این کاملاً بستگی به تیپولوژی روانی انسانها دارد. ممکن است درباره یک فرد خاصی یا در یک جامعه خاصی فقر باعث شود که رفتارهای ضداخلاقی و غیراخلاقی در آن جامعه رایج شود. در یک جامعه دیگری ممکن است ثروت و غنا این تأثیر را داشته باشد؛ بنابراین مورد به مورد باید اینها را بررسی کنیم. اما یک چیزی را میشود تقریباً به ضرس قاطع گفت و تحلیلش کرد با مطالعات عینی که در این رابطه صورت گرفته؛ آن هم این است که اگر فقر از یک حدی بیشتر شود و آن انگیزههای اولیه انسانها، نیازهای اولیه انسانها تأمین نشود، دیگر زمینه مساعد برای اینکه طرف دغدغه اخلاقی زیستن داشته باشد اصلاً از اول به وجود نمیآید. آن کسی که صبح تا شب باید دوندگی کند برای اینکه یک لقمه نانی در بیاورد و بتواند شکم خودش و زن و بچه خودش را سیر کند این دیگر فرصت و مجالی ندارد به اینکه فکر کند اخلاق هم یک مقولهای است در این عالم و ملاحظاتی اخلاقی و ارزشهای اخلاقی وجود دارد که من باید از آنها پیروی کنم. بنابراین آن دولتمردان و تمدارانی که ادعایشان این است یا واقعاً دوست دارند یک جامعه اخلاقی داشته باشند آنها مهمترین یا یکی از مهمترین کارهایی که باید بکنند این است که یک حد متوسطی از معیشت را برای انسانها فراهم کنند. این البته به این معنا نیست که مستقیماً به افراد حقوق بدهند. بلکه معنایش این است که آن ساختار اقتصادی و ی که طراحی میکنند و میخواهند اجرا کنند زمینه مساعدی را فراهم کند که یک فرد با یک تلاش متعارف بتواند از راههای اخلاقاً مشروع آن مقدار درآمدی که برای رفع حاجات خودش نیاز دارد را بتواند از راه درست بدون دروغ گفتن، بدون رشوه دادن، بدون فریب دادن دیگران، بدون تقلب و این طور چیزها به دست بیاورد. اگر این کار را نکنند، نمیتوانند انتظار داشته باشند از انسانها که آنها اخلاقی زندگی کنند.»
یادداشتها:
ـ سایت و اینستاگرام بنیاد باران (دسترسی در 1398/10/29)
ـ یادداشت مرتبط:
امیرالمؤمنین (ع):
«سوگند به خدا، معاویه از من تمدارتر نیست، امّا معاویه حیلهگر و جنایتکار است؛ اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرکترین افراد بودم، ولى هر نیرنگى گناه، و هر گناهى نوعى کفر و انکار است.» (نهجالبلاغه: خطبه 200)
«سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روى خارهاى سعدان به سر ببرم، و یا با غل و زنجیر به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوشتر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم، و چیزى از اموال عمومى را غصب کرده باشم. چگونه بر کسى ستم کنم براى نفس خویش، که به سوى کهنگى و پوسیده شدن پیش مىرود، و در خاک، زمانى طولانى اقامت مىکند؟» (نهجالبلاغه: خطبه 224)
«آیا به من دستور مىدهید براى پیروزى خود، از جور و ستم در باره امّت اسلامى که بر آنها ولایت دارم، استفاده کنم؛ به خدا سوگند، تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى کنند، هرگز چنین کارى نخواهم کرد. اگر این اموال از خودم بود به گونهاى مساوى در میان مردم تقسیم مىکردم، تا چه رسد که جزو اموال خداست. آگاه باشید.» (نهجالبلاغه: خطبه 126)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
علی سلطانی مینویسد:
هر امری، به محضی که انسانی میشود و به فوریتی که خاک زمین و غبار زمان بر تن آن مینشیند، به رنگِ تنوع و پیچیدگی انسان، دچار تنوع و تکثر میشود. حتی اگر آن امر، الوهی و قدسی هم باشد، باز در آیینه انسان و زمان و مکان رنگ تعلق و اقتضائات تاریخی میپذیرد. به این منطق، دین به عنوان امری ”الوهی ــ از نظر آنهایی که به آن معتقدند و چنین اعتقادی دارند ــ وقتی برای انسان نازل میشود و در ذهن و ضمیر او مینشیند، ناگزیر است که ”انسانی شود. این به معنای تنزل یا تحریف آن امر نیست، بلکه وصف واقعیتی است ناگزیر، ناگزیریای که برای هر موضوعی که با انسان سروکار دارد رخ میدهد. بسیاری از باورمندان از این نکته خطرناک تبری میجویند و آن را معادل نسبیانگاری و بیاعتبارکردن دین میشمارند، در حالیکه اگر هم از موضع مخالف و متذکر، ”تنوع برداشتهای انسانی از دین را محکوم و مطرود کنیم، باز این نافی واقعیت داشتن انسانی شدن امر دینی نیست.
دو پاپ، تصویری از انسانی شدنِ دین
فیلم ”دو پاپ (Two popes) به کارگردانی فرناندو میرلس (Fernando Meirelles) محصول سال ۲۰۱۹ بُرش و بُعدی از این انسانی شدن دین را به نمایش میگذارد: روایت دو کاردینال اعظمی که یکی حضرت اعظم پاپ مسیحیان غربی میشود و دیگری مایل است کنار برود و بازنشسته شود؛ کاردینال برگولیوی اصلاحطلب و نوگرا و کاردینال راتسینگرِ سنتگرا و نوستیز. برگولیو خواهان ساده و غیرتشریفاتی کردن شئون کشیشی و نهاد کلیسا است و راتسینگر این جلال و شکوه و دیوانسالاری را لازمه حیثیت و عظمت پاپ و کلیسا میداند. برگولیو از انجام امور عادی، مشغلههای ساده و هواداریهای معمول چون دوست داشتن فوتبال و رقص به سبک آرژانتینی ابا ندارد. در اقتدا به عیسی مسیح (ع) نشستوبرخاست با گناهکاران و نه وماً پرهیزگاران را وظیفه خود میداند، نان و شراب را به همه از جمله مُطلقهها میدهد، قائل به کشیدن دیوار میان خود و مردم نیست و تجرد را یگانه سبک دینی زیستن نمیداند. در خیلی از این موارد راتسینگر با او همنظر نیست.
بُنمایه فیلم
بُنمایه فیلم ”دو پاپ، که به ادعای خودش روایتگر ماجرایی حقیقی است، همین قصۀ همیشگی تجدد یا سنت در دینداری است. این بار این اوج و فرود در مناسبات دو شخصیت اصلی فیلم، که همان پاپ بندیکت شانزدهم (کاردینال راتسینگر و پاپ قبلی) و پاپ فرانسیس (کاردینال ژرژ ماریو برگولیو و پاپ فعلی) هستند، روایت میشود. راتسینگرِ آلمانی مدافع پافشاری بر سنتها و حقایق ثابت مسیحیت است که به قول خودش دوهزار سال در این دین ریشه دارد و باید در برابر خطرات نسبیتگرایی و عُرفی شدن حفاظت شوند. از این رو، مُصِر و خواهان ریاست است تا مبادا دین دستخوش دستکاری دلبخواهانه شود. او با همین افکار و اهتمام در رأیگیری کاردینالهای اعظم در واتیکان هم رأی میآورد و پاپ بندیکت شانزدهم میشود. برگولیو اما جاهطلب و در پی پاپ شدن نیست، چیزی که البته خودش میتواند امتیازی برای رأیآوری باشد.
پاپ بندیکت شانزدهم چندین سال پاپ میماند، تا جایی که یکی از رقبا و منتقدان اصلیاش، یعنی همان کاردینال برگولیوی آرژانتینی که نماینده اصلاحطلبان و نوگرایان مسیحیت کاتولیک بود، از مقام اسقفی اعظم آرژانتین قصد استعفا میکند. پاپ، برگولیو را برای پرسش از چرایی استعفا از آرژانتین به واتیکان فرامیخواند. در یکی از جالبتوجهترین سکانسها و پیرفتهای فیلم، بیننده ملاقات و گفتوگوی این دو دوست، رقیب و منتقد قدیمی را در باغی دلانگیز در اقامتگاه تابستانی باشکوه پاپ ملاحظه میکند. از همان ابتدا همه چیزِ این دو در تقابل است. یکی ساده و مخالف تشریفات و ریختوپاش، نوگرا و دغدغهمندِ بیتوجهی نهاد دین به دنیای جدید و مسایل تازه از قبیل نابرابری اقتصادی جهانی و مخاطرات زیستمحیطی و کمتوجهی به فضاحت آزار جنسی برخی کشیشان است. دیگری مدافع سنت، بیشتر دغدغهمندِ صیانت از دوام سنتی آیینها و مدافع حفظ آبرو و شأن کلیسا است. یکی تغییر را سازش نمیداند و دیگری تن دادن به تحولات را معادل سازشکاری میشمارد. یکی کفشی مجلل میپوشد، دیگری کفشی معمول به پا میکند و با اتوبوس میآید و میرود.
ده دقیقه گفتوگوی شاهکار
این گفتوگوی حدوداً دهدقیقهای از بهترین مقاطع فیلم و روایتگر جذابی از این دو نوع دینداری است و مسایلی را مطرح میکند که با تفاوت در مصادیق، عیناً در همه ادیان از جانب دو گروه سنتگرا و تجددخواه، چه در طبقه عام و چه خاص مطرح است. بیتالغزل هم آنجایی است که راتسینگرِ سنتگرا این جمله مشهور را در پاسخ به انتقاداتِ بیپردۀ برگولیو در پارو نزدن کلیسا در رود جاری تحولات جدید، میگوید: کلیسایی که به ازدواج عقاید عصری خاص درآید، در عصر بعد بیوه خواهد شد.
سخن پایانی
فیلم نشان میدهد که کنارزدن پردهها و دیدن پشتصحنه مناسبات نهاد رسمی کلیسای مسیحیت، نه تنها نمایش نقاط ضعف آن به حساب نمیآید، بلکه با ترسیم چهره انسانی و زمینی ون اعظم مسیحی، آنها را برای مخاطب نزدیک و دسترسپذیرتر میکند و نشان میدهد که این نهاد در برابر نقد و توصیف انسانی از خود دیگر کمتر مقاومت میکند. این اتفاق مبارکی است. چه بسا این رویکرد در دنیای مدرن مبلغانه هم باشد، چیزی که نمونه مشابه و چنین خوشساختی برای عالم اسلام و ونش هم میتواند مفید باشد. (خبرگزاری ایرنا، دسترسی در 1398/11/18)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری ایرنا (انتشار در 1398/10/20)
شهید مطهری مینویسد:
«تاریخ نشان میدهد که بیرحمانهترین جنگها، کشتارها، زجر و شکنجهها به وسیله خشکهمقدسان صورت گرفته است. بزرگترین نمکنشناسیها را اینها انجام میدهند، زیرا ”یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا [میپندارند کار نیک انجام میدهند. (کهف: 104)] جنگهای صلیبی، جنگهای خوارج، حتی فاجعهٔ کربلا ساختهٔ دست این طبقه است.» (مطهری، 1379: 75)
«وای به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهی خشکهمقدس یکدندهٔ جاهل بیخبر پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند. چه قدرتی میتواند در مقابل این مارهای افسونناپذیر ایستادگی کند؟ کدام روح قوی و نیرومند است که در مقابل این قیافههای زهد و تقوا تکان نخورد؟» (مطهری، 1385: 132 ــ 133)
«علی به عنوان یک افتخار بزرگ میفرماید: این من بودم که خطر بزرگی را که [اسلام] از ناحیه این خشکهمقدسان [خوارج] متوجه شده بود درک کردم؛ پیشانیهای پینهبستهٔ اینها و جامههای زاهدانه و زبانهای دائمالذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند؛ من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشّر و تحجّر و ظاهرگرایی خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نمیشود.» (مطهری، 1353: 186)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1379). پاسخهای استاد به نقدهایی بر کتاب مسئله حجاب. چاپ دهم. تهران: انتشارات صدرا.
ـ مطهری، مرتضی. (1385). جاذبه و دافعه علی (ع). چاپ پنجاهودوم. تهران: انتشارات صدرا.
ـ مطهری، مرتضی. (1353). سیری در نهجالبلاغه. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.
ـ یادداشت مرتبط:
امیرالمؤمنین (ع):
«مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او آزاری نبینند، مگر آنجا که حق باشد و آزار مسلمان روا نیست، جز در آنچه واجب باشد.» (نهجالبلاغه: بخشی از خطبه ۱۶۷)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
مهرداد عباسی:
چند سالی است که وقت خود را صرف این کردهام که در مورد اسلامپژوهی و قرآنپژوهی در دنیای مدرن کار کنم. اگر بخواهیم یک اسلامپژوه را در دنیای جدید تعریف کنیم، تعریفش اینطور است که فارغ از دغدغههای دینی میخواهد وارد یک حوزه آکادمیک و پژوهشی شود و آنجا مسئلههایی را بسازد و حل کند. دغدغهای که اسلامپژوه دارد دغدغه دین و دفاع از دین نیست، بلکه دغدغهای از جنس دغدغه پژوهشهای انتقادی و تفکر انتقادی است که در دوره جدید باب است و در دانشگاه قرار است با آن روش به موضوعات بنگریم.
البته که ما باید به ماهیت دین توجه داشته باشیم، اما فکر میکنم که پژوهش در مورد دین را میتوان به رهیافتهایی تقسیم کرد و از رهیافتهای مختلفی در دینپژوهی سخن گفت که جای بسیاری از آنها در محافل علمی ما خالی است. البته چند سالی است که به لطف برخی از دانشکدهها رشتههای دینپژوهی نیز داریم، اما در آنجا نیز اسلام را چندان وارد ماجرا نمیکنیم و بیشتر در مورد کلیات دین صحبت میکنیم. اغلب این کارها نیز ترجمه است و در دپارتمانهای دینپژوهی نیز ترجمههایی را شاهد هستیم که از آکادمیهای غربی آمده است.
اسلامپژوه بیش از اینکه دغدغه دفاع از دین و تعهد داشته باشد که ثابت کند یک دین برحق است و آن دیگری برحق نیست، دغدغه رعایت اخلاق و آداب و آیین پژوهش را دارد. یعنی باید به مبانی و روشهایی متعهد باشد و ابزارهایی در اختیار داشته باشد و وارد دینشناسی شود و دینی را به عنوان موضوع پژوهش انتخاب کند که ممکن است اسلام، مسیحیت یا یهودیت باشد.
بسیاری از مطالعات در مورد ایران باستان و آیین زرتشت داریم که از جانب محققان غربی است که قطعاً زرتشتی یا مسلمان نیستند، اما پژوهشهای خوبی داشتهاند که از آنها بهره میبریم و ایران باستان را بهتر میشناسیم. البته نسلهای بعدی نیز آمدند که شاید شاگردان آنها بودند و آثار آنها را خواندند که ما به عنوان ایرانشناسان ایرانی آنها را میشناسیم، اما ایرانشناسان آکادمیک در محافل خارج از ایران به وجود آمدند و اگر به اسلام نیز به مثابه یک پدیده بنگریم، اسلامپژوه دوره مدرن نیز میتواند چنین باشد و میتوان به او، فارغ از عقیده شخصی که دارد، نگاه کرد و پژوهش او را خواند. در واقع اسلامپژوه ممکن است که آشناییزدایی کند. یعنی خیلی از چیزهایی که برای دیندار بدیهی فرض میشود و این طرف و آن طرف در مورد آن به راحتی صحبت شود، ممکن است که اسلامپژوه در مورد آنها سؤال بپرسد و وقتی سؤال بپرسد، به دنبال پاسخ برود و ممکن است پاسخی که میدهد نیز متفاوت از چیزی باشد که برای ما آشنا بوده است.
برخی اوقات در مطالعه اسلام، به پژوهش آنطور نگاه میکنیم که یک مادر به فرزند خود نگاه میکند، اما اسلامپژوه نباید به موضوع تحقیق خود نگاه مادر به فرزند داشته باشد، چراکه مادران در نزاعها و . همیشه جانب فرزند را میگیرند. بنابراین گاهی اوقات به اسلامپژوهانی نیاز داریم که تعلقخاطر احساسی به موضوع پژوهش نداشته باشند و بیرحمانه به پژوهش خود بپردازند.
همانطور که یک وکیل یا یک دیپلمات از حق موکل یا ملت خود دفاع میکند، یک مبلغ دینی نیز این کار را انجام میدهد و این کار او صرفاً هم در برابر مسیحیت نیست، بلکه ممکن است این وظیفه را یک متکلم شیعه در برابر یک سنی هم انجام دهد، اما بین اسلامپژوه و این مبلغ دین، تفاوت وجود دارد. برای محقق نباید مرزهای قومیتی، عقیدتی و جغرافیایی قائل بود. محقق اسلامپژوه به معنای جدید کلمه را باید شبیه روشنفکری دید که برای او حقیقت و انسان اهمیت دارد. همچنین لازم است که محقق ما امنیت و آزادی داشته باشد تا بتواند سؤال بپرسد و به نتایج کار خود دست پیدا کند.
یکی از مسائل مهم در اسلامپژوهی این است که ما نباید مفسر یا اسلامشناس تولید کنیم. چراکه به اندازه کافی اسلامشناسی داریم و اگر میخواهیم سنت خود را بررسی کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که اسلامشناسی[هایی] را داریم و این اسلامشناسیها را ببینیم و به رسمیت بشناسیم. نباید تفسیر جدید ارائه داد، بلکه باید همین تفاسیر را خواند. فکر میکنم اسلامپژوه در حقیقت تحلیلگر، مورخ و منتقد اسلامشناسیهای پیشین است.» (با اندکی ویرایش به نقل از خبرگزاری ایکنا، دسترسی در 1398/11/25)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری ایکنا (انتشار در در 1398/11/12)
ـ وبسایت مهرداد عباسی (انتشار در 1398/11/18)
مهدی سیمایی مینویسد:
«درباره علت خلقت مخلوقات از جهات و جوانب مختلفی میتوان بحث و تحقیق کرد. یکی از این جهات دلایل نقلی وارد در موضوع علت خلق است. از روایات معروف در این قسم، حدیثی قدسی خطاب به پیامبر (ص) است که خداوند فرمود: ”لولاک لَما خَلَقتُ الأفلاک؛ ای محمد، اگر تو نبودی، جهان را خلق نمیکردم. ما در این مجال فقط در پی بررسی اعتبار و اصالت نقل این حدیث هستیم و به روایات مشابه و معنای حدیث فوق نمیپردازیم.
این حدیث مشهور در منابع کهن شیعی دیده نمیشود؛ با آنکه محدثان و راویان مدرسه اهل بیت (ع) اهتمام فراوانی به نقل و ثبت فضایل ایشان داشتهاند و قاعدتاً از نقل چنین جمله کوتاه و گویایی فروگذار نمیکردند. حدیث مزبور اولین بار بدون هیچ سند و مأخذی در کتاب ابن شهرآشوب (متوفای ۵۴۰ هـ. قـ.) ضمن نقل حدیثی طولانی آمده است. [۱] بنابراین، اولین نقل شیعه مربوط به قرن ششم است. سپس در دو کتاب ”تأویل الآیات سید شرفالدین استرآبادی (متوفای ۹۴۰ هـ. قـ.) [۲] و ”مشارق أنوار الیقین حافظ رجب برسی (متوفای اوایل قرن نهم) مجدداً بدون سند و منبعی تکرار شده است. [۳] بعد از آن دو، علامه مجلسی در بحار، ضمن حدیثی داستانگونه و طولانی، عبارت ”لولاک ما خَلَقتُ الأفلاک را آورده است. [۴] مجلسی منبع خود را کتاب ”الأنوار فی مَولد النبیّ المختار متعلق به ابوالحسن بکری معرفی میکند. آنسان که وی معرفی میکند بکری استاد شهید ثانی است.
با چشمپوشی از شخصیت بکری و کتاب او باید توجه داشت که علامه مجلسی باید تعیین میکرد که چگونه بدین کتاب دسترسی داشته تا اعتبار آن معلوم شود. اما در اصل انتساب چنین کتابی به بکرینامی که استاد شهید ثانی باشد اشکال است. برای ابوالحسن بکری، استاد شهید ثانی، اصلاً چنین کتابی نقل نشده است. و خود بکری استاد شهید نیز هیچ توثیق و مدحی ندارد. آیا استاد عالِمِ مهمی بودن، دلیل بر وثاقت و اعتماد به منقولات و روایات آن شخص میشود؟ تاکنون چنین ادعایی نشده است.
ابوالحسن بکری، صاحب کتاب ”الأنوار، اصلاً معاصر شهید ثانی نبوده است. صاحب کتاب ”الأنوار فردی شافعیمذهب بوده و پیش از ابنتیمیه (متوفای ۷۲۸ هـ. قـ.) میزیسته است، زیرا ابنتیمیه و ذهبی (متوفای ۷۴۸ هـ. قـ.) در کتب خود از او و کتابش یاد کردهاند. [۵] آخر قرن ششم کجا و نیمه قرن نهم که زمان زندگی شهید است کجا؟ [۶] در نتیجه، عبارت مشهور ”لولاک لَما خَلَقتُ الأفلاک در منابع کهن نقل نشده است.
بررسی سند، منبع و معنای ”و لولا فاطمه لما خلقتکما
اما در هیچکدام از نقلهایی که بدان اشاره شد، ادامهای که امروزه برای حدیث فوق مشهور شده نیامده است. ادامه حدیث چنین است: ”یا أحمد، لولاک لَما خَلَقتُ الأفلاک و لولا علىٌّ لَما خَلَقتُک و لولا فاطمةُ لَما خَلَقتُکما؛ ای احمد، اگر علی نبود، تو را نیز نمیآفریدم و اگر فاطمه نبود، هیچکدام از شما دو نفر را خلق نمیکردم.
در هیچکدام از منابع شیعی از قرن اول تا قرن چهاردهم ادامه مذکور نقل نشده است! اولین بار این ادامه، که حاوی معنای باطلی هم هست، ظاهراً در کتاب ”الجنة العاصمة متعلق به سید محمدحسن میرجهانی (متوفای ۱۴۱۳ هـ. قـ.) آمده است. [۷] بر اساس ادعای میرجهانی، این حدیث را از کتاب ”کشف اللئالی متعلق به شیخ صالح بن عبدالوهاب العرندس الحلّی (متوفای حدود ۸۴۰ هـ. قـ.) نقل میکند. اما ابن عرندس کیست؟ ابن عرندس شاعری شیعه و مخلص بوده است. بزرگانی مانند آقابزرگ تهرانی، کتابشناس بزرگ شیعه، و علامه سید محسن امین و علامه امینی متذکر اسم و زندگی و ترجمه وی شدهاند، اما چنین کتابی برای وی نقل نکردهاند. [۸] ضمن آنکه بر فرض اگر ابنعرندس هم چنین کتابی داشته باشد، و میرجهانی نیز به آن دسترسی داشته باشد، باز هم ادامه فوق معتبر نخواهد بود، زیرا منبع حدیث به قرن نهم میرسد و فاصلهای بیش از هشتصد سال با پیامبر دارد. وانگهی ابنعرندس خود نمیتواند روایتی نقل کند،بلکه او نیز باید منابع پیشینیان را به طرق صحیح اخذ کرده و به آنان ارجاع داده باشد. در حال حاضر چنین نیست و حتی مرحوم مجلسی هم چنین ادامهای را نقل نکرده است.
حدیث مذکور در بحار، علاوهبر مشکلات فوق از جهت منبع و سند، داستانگونه و مشتمل بر مطالب عجیب و غریب نیز هست. داستانگونه بودنِ آن احتمالِ جعل را تقویت میکند. علامه مجلسی نیز این موضوع و ضعف سند را تأیید میکند و دلیل نقل آن را اعتماد به مؤلف آن و ذکر معجزات مختلف در روایت میداند. [.] در حالی که نشان دادیم، در شناخت مؤلف آن خلط و اشتباه رخ داده است. اگر هم چنین اشتباهی رخ نمیداد، مؤلفی در قرن نهم نمیتواند دلیل اعتبار روایتی نوییدا باشد.
ادامه منقول فوق برای حدیث لولاک، معنای باطلی هم دارد، زیرا دلالت بر افضلیت حضرت علی (ع) بر پیامبر و حضرت فاطمه بر حضرت علی و رسول الله (ص) دارد، در حالی که روشن است که علت باید اقوى و افضل از معلول باشد. بنا بر مذهب شیعه و تمامی مسلمانان، حضرت ختمیمرتبت اشرف مخلوقات و از تمامی امامان افضل است؛ و بعد از ایشان، حضرت علی بر تمامی امامان افضل است، حال آنکه بنا بر ادامه خبر لولاک، حضرت علی بر پیامبر، و حضرت فاطمه (س) بر پیامبر و حضرت على افضل است.
آیتالله شبیری زنجانی نیز درباره میرجهانی و سند حدیث لولاک گفته است: ”حدیث لولاک که در ’الجنة العاصمة‘ ذکر شده است، جعلی است. مرحوم میرجهانی نقل کرده است که من به کتابخانه شیخ محمد سماوی، نویسنده ’إبصار العین‘ رفتم و میگشتم تا به کتابی از ابنعرندس برخورد کردم. سپس طریقی از ابنعرندس نقل میکند که مجعول بودن آن روشن است. [۹] همچنین، آیتالله شبیری نکاتی درباره کتابخانه شیخ محمد سماوی نقل میکند و در دسترسی میرجهانی به آن تردید و تشکیک میکند.
بر خواننده آگاه پوشیده نیست که روایات معتبر فراوانی در عظمت، فضیلت و برتری پیامبر و اهل بیت (ع) نقل و ثبت شده است که نفی روایتی اینچنینی ضرری به اصل برتری ایشان نمیزند. بلکه باید توجه داشت که نقل اخبار نامعتبر سبب میشود ناآگاهان در اصل وقایع شک کنند.» (سیمایی، ۱۳۹۸: ۱۳۰ ــ ۱۳۳)
پانوشتها:
[۱] ابنشهرآشوب، مناقب (ج ۱، ص ۲۱۷)
[۲] استرآبادی، تأویل الآیات (ص ۴۳۰)
[۳] حافظ برسی، مشارق الأنوار (ص ۴۶)
[۴] مجلسی، بحارالأنوار (ج ۱۵، ص ۲۸)
[۵] ذهبی، سیر أعلام النبلاء (ج ۱۹، ص ۳۶)؛ همو، میزان الإعتدال (ج ۱، ص ۱۱۲، ش ۴۴۰)؛ ابنتیمیه، منهاج السنة النبویة (ج ۶، ص ۱۹۵)
[۶] آقابزرگ تهرانی، الذریعة (ج ۲، ص ۴۰۹ ــ ۴۱۱، ش ۱۶۳۸)
[۷] بحرانی، عوالم العلوم (ج ۱۱، ص ۴۴)
[۸] آقابزرگ تهرانی، الذریعة إلى تصانیف الشیعة (ج ۹، ص ۲۷، ش ۱۵۶)؛ امین عاملی، الشیعة (ج ۷، ص ۳۷۵)؛ امینی، الغدیر (ج ۷، ص ۱۳)
[۹] شبیری زنجانی، جرعهای از دریا (ج ۲، ص ۶۸۵ ــ ۶۸۶)
یادداشتها:
ـ سیمایی، مهدی. (۱۳۹۸). مشهورات بیاعتبار در تاریخ و حدیث: دفتر اول. قم: انتشارات کتاب طه.
محمد سروش محلاتی:
«بعد از فوت آیتالله بروجردی که مسأله حق رأی ن مطرح شد (۱۳۴۰) علمای قم بالاتفاق، اعم از مراجع و علمای دیگر مثل علامه طباطبایی، آن را انکار کردند و بیانیه دادند. ولی همان موقع استاد مطهری به مراجع متذکر شد که این نظر آقایان پایه و اساس محکم اسلامی ندارد و نباید بر آن اصرار ورزید. در همان سالها یک کتابچه در قم منتشر شد به نام ”زن و انتخابات برای اثبات اینکه ن نباید در انتخابات شرکت کنند. شهید مطهری از اول در مقابل این جریان فکری موضع داشت.» (انتشار در ۱۳۹۶/۲/۱۱)
یادداشتها:
ـ سایت محمد سروش محلاتی (دسترسی 1398/11/2)
ـ سایت شبکه اجتهاد (دسترسی 1398/11/2)
ـ یادداشت مرتبط:
رضا بابایی مینویسد:
«در سال 1340 در قم کتابی به نام ”زن و انتخابات منتشر شد که محتوای آن حرمت قطعی و شرعی شرکت ن در انتخابات برای رأی دادن بود. این کتاب به قلم شش تن از فضلای نامدار حوزه در آن زمان و زیر نظر یکی از مراجع تقلید کنونی قم تألیف شده است. اما اکنون هیچ یک از آنان شرکت ن در انتخابات، برای رأی دادن و رأی گرفتن، حتی مکروه نمیشمارد، بلکه تشویق نیز میکنند! از همین دست است ماجرای پوشاندن صورت و دست زن، که زمانی جزء ضروریات به شمار میآمد و اکنون چندان بر آن پافشاری نمیکنند.» (بابایی، 1397: 88)
«تا پایان دهه 1340، اگر کسی از حق ن برای رأی گرفتن و رأی دادن در انتخابات جانبداری میکرد، همه اعتبار علمی و دینی خود را در میان دینداران از دست میداد. از این دست مقاومتهای نافرجام در برابر پدیدهها و مفاهیم نو، به قدری است که اگر کسی شماری از آنها را در کتابی گرد آورد، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.» (همان: 312)
یادداشتها:
ـ بابایی، رضا. (1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.
ـ یادداشت مرتبط:
«ای مؤمنان، به عدل و داد برخیزید و در راه رضای خدا شاهد باشید [و شهادت دهید] ولو آنکه به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان باشد، [خواهان گواهی] چه توانگر چه تهیدست باشد، در هر صورت خداوند بر آنان مهربانتر است؛ پس از هوای نفس پیروی مکنید که از حق عدول کنید، و اگر زبانبازی کنید یا تن زنید [بدانید که] خداوند به آنچه میکنید آگاه است.» (نساء: 135)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
سید محمدعلی ایازی:
«ادعای من این است که قرآن کریم اگر در بیش از هفتاد سوره در مورد اخلاق سخن گفته، صرفاً توصیه و موعظه نکرده است. بین آنچه میخواسته رخ دهد با چیزی که میخواسته بسترسازی کند رابطه برقرار کرده و بنابراین اصل ادعا این است.
رابطه حیات اجتماعی و معنوی
این نظریه در مقابل آن نظریهای است که ادعا دارد اصل حیات دینی را مسائل معنوی تشکیل میدهد و مسائل دیگر در حاشیه قرار میگیرند. اتفاقاً در این چند روز، یکی از آقایانی که به عنوان فیلسوف از ایشان یاد میشود را دیدم که به صراحت این را گفتهاند که کاری با رفاه مادی و توسعه و تحول نداریم، بلکه، ولو اینکه اینها نیز نباشد، میتواند یک جامعه معنوی و اخلاقی وجود داشته باشد. تقریباً حرف ایشان ناظر به شرایط فعلی کشور است که به هر حال اگر وضع ما این طور است، وضعیت خوبی است، چون آرمان اخلافی داریم و در این راستا عمل میکنیم.
بنابراین، حرف من نظریهای در مقابل این نظریه است که روی این مسئله تکیه دارد که کاری به رفاه، توسعه وضعیت مادی و اقتصادی جامعه نداریم و الگوی ما این مسئله است، اما این نظریه [مورد نظر ما] میخواهد بگوید، هر اتفاق معنوی و اخلاقی که میخواهد در جامعه رخ بدهد، اتفاقاً وابسته به وضعیت اجتماعی است. اگر وضعیت اجتماعی و جامعه درست نباشد و جامعه در معرض آسیبها قرار بگیرد، این جامعه نمیتواند یک جامعه معنوی و دینی محسوب شود. بنابراین اصل ادعا پیوند و رابطه متقابل اخلاق اجتماعی با تحولات جامعه است.
۲۵۰ آیه در حوزه اخلاق اجتماعی
در یک مطالعه میدانی، وقتی که مفاهیم اخلاقی را در قرآن بررسی کردم، به بیش از ۲۵۰ آیه در حوزه اخلاق اجتماعی رسیدم. بنابراین حجم انبوهی از مباحث اخلاقی از مقولهای هستند که قرآن روی آن عنایت و تکیه دارد. همچنین در تصویر قرآن، وقتی سخن از زیست اخلاقی به میان میآید، اگرچه اخلاق فردی باشد، فارغ از غیر نیست. [.] یعنی اگر کسی بخواهد تعالیم دینی مانند حج و . که در داخل انسان میگذرد را انجام دهد، فارغ از مقولات اجتماعی نیستند و بخشی از اینها نوعی ایجاد آمادگی برای انسان است که بتواند در جامعه یک زندگی مهربانانهتر را داشته باشد. اگر دستورات فردی و یک نوع سیر و سلوک در قرآن بیان شده است، مقدمهای بر این است که انسان قرآنی در جامعه رفتارش درست باشد. [.]
مسئله مهم این است که اگر یک ادعایی در مورد پیوند اخلاق و جامعه داشته باشیم، مبنا و پایه این ادعا کجاست؟ در قرآن کریم، یک دسته از آیات آمدهاند که در حوزههای اخلاقی هستند، اما اخلاقشان معنای اجتماعی دارند و اختصاص به پیامبر(ص) نیز ندارد. در آیه ۲۵ سوره حدید مسئله عدالت را تأکید میکند که همه انبیا (ع) یک خط دارند که مردم بتوانند عدالت را برقرار کنند. چرا این طور است؟ برای اینکه جامعهای که در آن عدالت نباشد معنویت نیز نخواهد بود. مفهوم آیه این است که یک خط مرکزی برای همه انبیا (ع) بوده است که اگر از دین، معنویت و اخلاق سخن میگفتند، میدانستند جامعهای که در آن فساد و استبداد باشد نمیتواند یک جامعه اخلاقی هم باشد.
شکلگیری اخلاق در بستر عینیات جامعه
در رابطه با مسئله اخلاق اجتماعی، حرف و ادعا این است که اصولاً وقتی صحبت از پیوند اخلاق با تحولات اجتماعی میکنیم، این طور است که اخلاق در بستری از واقعیات و عینیات جامعه شکل میگیرد. اینکه فرد آدمِ درستکاری باشد، وقتی میتواند این امر محقق شود که مسائل ابتدایی زندگی این فرد را تأمین کرده باشید. اگر فردی در جامعه میخواهد کار کند، به دنبال این میرود که شغلی را انتخاب کند، ولی وقتی میبیند برخی دیگر از افراد با رانت و فساد، قدرت و ثروت را به دست میآورند. در نتیجه، متوجه این بیعدالتی در جامعه میشود که در روند زندگی او نیز تأثیر منفی میگذارد.
اگر جامعه یک جامعه درستی نباشد و مردم معیشت درستی نداشته باشند، تعالی پیدا نمیکند. در آیه دوم سوره مائده در مورد حقکشی و در آیه 135 سوره نساء در مورد دروغ نگفتن سخن گفته است. در سوره انفال در مورد خیانت نورزیدن و در مورد ترور شخصیت نیز در آیه 11 سوره حجرات صحبت کرده است. یا اینکه در مورد کمفروشی یا آن چیزی که اصطلاحاً از آن به تحمیل عقیده نسبت به دیگران بحث میکنیم، در آیه 256 سوره بقره سخن گفته است. میگوید برخی از افراد چون ستم کردند، از دسترسی به نعمتهایی محروم شدند یا در سوره اعراف فرمود: ”وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا [اعراف: 58]، همه مفسران این آیه را استعاره گرفتهاند و گفتهاند جامعهای که در آن خرابی باشد، چیزی از آن بیرون نخواهد آمد. جامعه اگر بلد طیب باشد، استعدادها در آن رشد میکنند.
ذیل آیه ”فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ [نساء: 160]، حدیثی است که فرمود زمانی که خیانتها زیاد شد برکتها نیز از جامعه رخت برمیبندند؛ یعنی رابطهای بین سلامت اقتصادی و ی جامعه با برکت وجود دارد. در کتاب اصول کافی نیز روایتی داریم که فرمود وقتی که گرانی میآید و شب میخوابید و صبح میبینید که گرانی هست، در آنجا امانتداری نیز آسیب میبیند و این وضعیت با معارف قرآن سازگاری ندارد.» (با اندکی ویرایش به نقل از خبرگزاری ایکنا، دسترسی در 1398/11/29)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری ایکنا (انتشار در 1398/11/26)
ـ یادداشت مرتبط:
فردین علیخواه مینویسد:
«گئورگ زیمل، جامعهشناس آلمانی ــ که در اوایل قرن بیستم چشم از جهان فروبست ــ از جمله جامعهشناسانی بود که به ساخت تیپ اجتماعی بسیار علاقه داشت. او در آثارش از تیپ خسیس، ولخرج، غریبه، ماجراجو و فقیر نوشت. برای مثال، در توصیف دو تیپِ ”خسیس و ”ولخرج معتقد بود که خسیس خوشبختی را صرفاً در داشتن پول میبیند، بدون آنکه به بهرهمندی از پول و لذت حاصل از آن فکر کند. در مقابل، آدم ولخرج از لذت فوری که از خرج کردن پول به دست میآورد خشنود است. در این نوشته کوتاه، با تأثیر از میراث زیمل، تلاش میشود تا تیپ اجتماعی ”بیشرف معرفی شود.
تیپِ اجتماعی بیشرف در همه عرصههای جامعه، از صدر تا ذیل آن، قابل شناسایی است و محدود به حرفهٔ خاصی نیست و همانطور که از نام آن پیداست ”بیشرفی در کردار مهمترین ویژگی آن است. در ت، در اقتصاد، در فرهنگ و در اجتماع میتوان مصداقهای بیشرفی را دید. در عرصه اقتصاد، ”آدم بیشرف همواره خودش را آدمی زرنگ و فرصتساز میداند. او بیشعور نیست، ولی همه شعورش را در جهت تحکیم منافع فردی اش به کار میگیرد. اگر جامعه گرفتار ویروس کرونا میشود، او تلفن را برمیدارد و با جاهای مختلف تماس میگیرد و در یک روز تعداد زیادی ماسک و مواد ضدعفونیکننده را به انبارها منتقل میکند و سپس با فروش آنها میلیونها تومان به جیب میزند. او به فرصتسازی اقتصادی در پسِ هر بلا یا مصیبتی میاندیشد. با بروز هر مصیبت، او از خوشحالی در پوستش نمیگنجد، چون فکر میکند نردبانی برای ارتقاء یافته است. به همین دلیل، به هنگام رانندگی به شکل تحسینآمیزی در آینۀ ماشین، خودش را تماشا میکند و به خاطر شکار فرصتها با چشمک زدن در آینه به خودش میگوید ”مخلصیم قربان.
سلبریتیهایی که در اوج هراس مردم برای مواجهه با کرونا به تبلیغ تجاری کالاهای درانبارمانده میپردازند، استادِ داوری که حتی یک سطر از پایاننامه دانشجو را نخوانده است، ولی در جلسه دفاع یک ساعت درباره ضعفهای پایاننامه حرف میزند، مأموری که علیرغم تأکید فرماندهاش بر عدم برخورد فیزیکی با دانشجویان، به دلیل ناکامیهایش در ادامه تحصیل، دانشجویان را کتک میزند، فردی که دو سال است در مقابل داروخانهها میایستد و با نشان دادن نسخه و جلب ترحم مردم از آنان اخّاذی میکند، مقامی که صحبتهایش را در جلسات با خواندن سورهای از قرآن آغاز میکند و به دوستان صمیمیاش میگوید که راه پیشرفت در جمهوری اسلامی همین تظاهر است، مدّاحی که پس از مجلس ترحیم و پس از شمارش ولعآمیز اسکناسهای داخل پاکت سفید، آن را به سمت پدر متوفی پرتاب میکند و میگوید ”حاجی ما رو گرفتی؟، پزشکی که در راهروهای بیمارستان بریدۀ یک کاغذ مندرس حاوی شماره کارت را به خانواده بیمار میدهد و به آنان میگوید که کاری با بیمه و بیمارستان ندارد و تا پیامک واریز بیستوهشت میلیون تومان را دریافت نکند عمل مریض را آغاز نخواهد کرد، مسئولی که مستقیم به دوربین نگاه میکند و لبخندن به مردم دروغ میگوید نمونههایی از تیپ بیشرفاند.
بین ”بیشرفی اولیه و ”بیشرفی ثانویه باید تمایز قائل شد. هر فرد معمولی ممکن است به ناچار یا به هر دلیلی در اوقاتی از زندگیاش بیشرفی بورزد. در اینجا ”بیشرفی میآید و میرود؛ موقّت و گذراست. در بیشرفی اولیه فرد هنوز میتواند بیشرفی خود را تشخیص دهد. او میداند که بیشرفی ناپسند است و در خلوت خود از بیشرف بودن شرمگین است و خودش را سرزنش میکند. ولی در بیشرفی ثانویه، ”بیشرفی بخشی از شخصیت فرد میشود. بیشرفی میآید، رسوخ میکند و میماند. در بیشرفی ثانویه، مرز بین فرد و بیشرفی مشخص نیست. بیشرفی همان فرد و فرد همان بیشرفی میشود. در اینجا فرد با افتخار بیشرفیاش را فریاد میزند. در کل، بیشرفی به عنوان روش تبدیل به منش فرد میشود.
جامعه ایران شکافهای اجتماعی فراوانی دارد که شکاف قومیتی، شکاف مذهبی، شکاف طبقاتی، شکاف جنسیتی، شکاف نسلی از آن جملهاند. ولی به نظر میآید که مهمترین شکاف جامعه ایرانی در این روزهای سخت ”اَبَرشکاف شرافتمند / بیشرف باشد. منظور آنکه، در همه شکافهای اجتماعی یادشده میتوان به دنبال سنخ بیشرف گشت. برای مثال، این روزها هم فقیر و هم ثروتمند میتواند بیشرف باشد.
این روزها، به دلیل بحرانهای اقتصادی و اجتماعی گسترده، وسوسههای گوناگونی به سراغمان میآید، وسوسههایی که تحقق آنها با پایمال کردن منافع جمعی به نفع منافع فردی میسر است. در نتیجه، شرافتمند ماندن این روزها آزمونی سخت برای هر ایرانی است. تصور جامعهای که در آن بیشرفی اولیه به بیشرفی ثانویه سوق یابد تصوری ترسناک است، روزی که دیگر نه شاهد سنخ بیشرف، بلکه شاهد جامعهای بیشرف باشیم.» (با اندکی ویرایش از کانال فردین علیخواه)
یادداشتها:
ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1398/12/9)
ویروس کرونا: پیشگیری و دانستنیهای ضروروی!
درس ➊: مقدمه و معرفی کوتاه ویروس کرونا
درس ➋: علایم و نشانههای ابتلا، آیا بیماری از سرماخوردگی به راحتی قابل افتراق است؟
درس ➌: راههای انتقال ویروس کرونا
درس ➍: راهکارهای پیشگیری از ابتلا به کرونا
درس ➎: روش صحیح استفاده از ماسک
درس ➏: در صورت ابتلای یکی از اعضای خانواده به کرونا و یا مواجهه با فرد مبتلا چه کنیم؟
درس ➐: آیا درمان یا واکسنی برای ویروس کرونا وجود دارد؟
درس ➑: کلیپهای آموزشی مفید و فایلهای مرتبط
درس ➒: مشاهده و دانلود پوسترهای اختصاصی جمعیت هلال احمر
یک: چه کار کنیم تا به ویروس کرونا مبتلا نشویم؟ (مشاهده پوستر)
دو: در صورت ابتلا به ویروس کرونا چه کار کنیم؟ (مشاهده پوستر)
سه: اگر در خانواده فردی دچار ویروس کرونا شد چه کار کنیم؟ (مشاهده پوستر)
چهار: در صورت برخورد با کسی که ویروس کرونا دارد چه کار کنیم؟ (مشاهده پوستر)
پنج: چگونه در سفر از نقاط آلوده به ویروس کرونا در امان بمانیم؟ (مشاهده پوستر)
درس ➓: پاسخ به پرسشهای رایج (صفحه اول، صفحه دوم)
برای دسترسی به این آموزش همگانی اینجا را کلیک کنید!
ادامه مطلب
امام سجاد (ع):
«بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندان او، و جامهٔ عافیتِ خویش بر تن من بپوش و مرا در عافیت خود فرو پوشان و در حصار عافیت خود جای ده و به عافیت خود گرامی دار و به عافیت خود بینیاز فرمای و عافیت خود به من بخش و عافیت خود به من ارزانی دار و عافیت خود برای من بگستران و عافیت خود درخورِ من گردان و میان من و عافیت خود در دنیا و آخرت جدایی میفکن.
بارخدایا، درود بفرست بر محمد و خاندان او، و مرا عافیت ده، عافیتی کفایتکننده و شفابخش و عالی و افزاینده، عافیتی که از آن در تن من تندرستی زاید، عافیت اینجهانی و آنجهانی.» (صحیفه سجادیه: نیایش 23)
یادداشتها:
ـ صحیفه سجّادیه. ترجمه عبدالمحمد آیتی. (1375). چاپ دوم. تهران: سروش.
علی طبیعتپور مینویسد:
«این روزها روایتی منسوب به امام صادق (ع) دست به دست میچرخد که موجبات طعن به مؤمنان و دلگیری آنان شده است. این روایت به این مضمون است که ”هر گاه بلا و ذلتی به شما رسید، به قم بروید، چون آنجا پناهگاه فرزندان فاطمه و استراحتگاه مومنان است.
باید به مؤمنان گفت دلگیر نشوید، که خودکرده را تدبیر نیست. وقتی هر روایتی را هر کسی و هر نهادی بدون بررسی صدوری و دلالی بر در و دیوار شهرها میزند و مدام از رادیو و تلویزیون و تریبونها پخش میکند، باید انتظار چنین روزهایی را هم میداشتند. البته متأسفانه آنها که چنین میکنند در چنین مواقعی از صحنه غایباند و بارِ پاسخ به سؤالات بر دوش آنانی میافتد که درد دین دارند، نه آن که ناندینخورند.
و اما ماجرای این روایت: فارغ از بحث صدوری و سندی روایت، باید گفت بسیاری از روایات مندرج در کتب روایی ما تاریخمندند و برای مخاطب آن زمان و آن مکان بوده است.
در اواخر دوران بنیامیه قیامی به رهبری ابن اشعث در عراق رخ داد که یکی از قبایل عرب ساکن کوفه به نام ”بنی اشعر (اشاعره) هم شرکت داشت. این قیام شکست خورد و بازماندگان آنها در اقصی نقاط مملکت پهناور اسلامی متواری شدند. از جمله انقلابیون اشعری به ایران متواری و در محل قم کنونی ساکن شدند. آنها با کمک مردم محلی در آن منطقه برجوبارویی ساختند و آن را قم نامیدند که تا اندازهٔ زیادی از حکومت مرکزی استقلال داشت.
اشعریان، شیعه نه به معنی امروزی آن، بلکه به معنی عام آنروزی بودند. لذا قم از آن زمان مأمنی برای انقلابیون مختلف شیعی، اعم از کیسانی و عباسی و امامی، شد که از دست خلفای وقت متواری میشدند. با انقلاب عباسیان بر ضد امویان، اشعریان قم هم در آن شرکت کردند و لذا پس از روی کار آمدن عباسیان، به پاداش این همکاری، حکومت قم را یافتند که استقلالی بیش از پیش داشت. بعدها این اشعریان به تدریج به جناح امامی شیعیان نزدیک شدند.
به هر حال، این روایت بر فرض صحت سند به چنین ماجرایی اشاره دارد. اگر علمای ما این روایت را از بستر زمانی خود خارج نمیکردند و برای تأیید حوزهٔ قم به آن اطلاق نمیدادند، اینک چنین شبههای مطرح نمیشد.
باشد که عبرت گیریم.»
یادداشتها:
جعفر نام:
«بر کارکردهای مثبت دین، که با تجارب علمی هماهنگ و قابل اثبات است، تأکید شده و میتواند جاذبه داشته باشد؛ اما تأکید بر کارکردهایی مثل شفابخشی دعا یا حل مشکلات طبیعی با دعا، که با موارد نقضی روبهروست، قابل توصیه نیست، چون چهبسا باعث سرخوردگی و دینگریزی شود.
ارتباط دادن این حوادث و بیماریها با بُعد الهیاتی، دینی و مذهبی کار دشواری است و اگر بخواهیم اینطور تحلیل کنیم که این حوادث در اثر گناهان به وجود میآیند، با یکسری تناقضها مواجه میشویم. مثلاً اگر بنا را بر این بگذاریم که این بلایا بر اثر گناهان صورت میگیرد، میبینیم که در کشورهایی که مذهبی نیستند و خدا را قبول ندارند و از طرفی جنایاتی هم انجام میدهند، گاهی این بلایای طبیعی و بیماریها، در آن کشورها رخ نمیدهد. اگر رابطهای بین مجازات الهی و گناه وجود داشته باشد، باید در همه موارد صادق باشد و یک تئوری وقتی صادق است که مورد نقض نداشته باشد.
همچنین نباید بگوییم که اگر استغفار کردیم، بلا دفع میشود، چون در مواردی میبینیم که برای همین رابطه استغفار و دفع بلا نیز موارد نقض وجود دارد. در بسیاری از موارد که کمآبی وجود داشت و باران نمیبارید، عدهای از بزرگان نماز باران میخواندند، اما هرگز بارانی نبارید و در نتیجه سرخوردگی دینی به وجود آمد.
البته در مواردی نیز دعا مقرون با توفیق بوده است و ما احساس کردهایم وقتی دعا کردیم، شفا یافتهایم و یا وقتی نماز باران خواندیم، باران آمده است. اگر بخواهیم تئوریپردازی کنیم، این تئوری نباید موارد نقض داشته باشد. دعا چنان فرمول مشخصی ندارد که اگر آن را به کار بزنیم، قطعاً نتیجه بگیریم؛ گاهی دعا میکنیم، اما دعای خود را نتیجهبخش نمییابیم.
اگر شما به آب ۱۰۰ درجه حرارت بدهید، آب به جوش میآید، چون فرمولش مشخص است، اما دعا فرمول مشخصی ندارد و لذا بسا اتفاق افتاده است که کسی دعا خوانده که مشکلش حل شود، اما حل نشده است. در نتیجه، از دین گریزان شده است. در خانوادههای مذهبی مشاهده میشود که گاهی به فرزند خود گفتهاند که مثلاً اگر میخواهی در کنکور قبول شوی، دعا کن و او هم دعا کرده و بعد هم قبول نشده و بعد او از دین سرخورده و گریزان شده است؛ به همین دلیل، اظهار میشود گره زدن حوادث طبیعی به دین آفتزاست و موجب میشود که همین مقدار دیانتی که مردم دارند نیز به کلی از دست برود.
شما امروزه ملاحظه میکنید که برخی از علما و بزرگان ما که میگویند حرمهای مقدس شفاخانه است مورد تمسخر واقع میشوند و حتی میان خود علمای ما نیز چالش رخ داده است. برخی میگویند در این موارد باید تابع علم باشیم و وقتی متخصصان پزشکی میگویند اجتماعات را تعطیل کنید. ما باید تعطیل کنیم، اما از طرف دیگر برخی میگویند تعطیلی حرمها و تجمعات مذهبی هتک حرمت است و نتایج منفی برای دیانت دارد.
پزشکان میگویند که اگر آرامش روانی داشته باشید، میتوانید ویروس کرونا را شکست دهید. حتی برخیها میگویند تأثیر عوامل طبیعی و فیزیکی در ابتلای به ویروس کرونا بسیار اندک است و آنچه تأثیر عمده دارد و بیمار را به مرگ میکشاند این است که بیمار آرامش خود را از دست بدهد و دچار هراس و استرس شود؛ اما اگر به خودش آرامش دهد و بگوید موفق میشوم و میتوانم این بیماری را شکست دهم، بیماری را شکست خواهد داد. کارکرد مثبتی که دین در این زمینه میتواند داشته باشد آرامشبخشی به بیمار است. کسی که معتقد و متوکل به خدا و راضی به مقدرات الهی است بهتر میتواند بر بیماریاش غلبه پیدا کند و به سلامت برسد.
این رویکرد در ادبیات دینی ما نیز چنین مؤیداتی دارد؛ چنانکه در زمینه آرامشبخشی دین آمده است: ”أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ با یاد خدا دلها آرامش مییابد. [رعد: ۲۸] کارکرد دیگر دین، عبارت از بازدارندگی از جرم است. این هم در ادبیات دینی مؤیداتی دارد؛ چنانکه آمده است: ”إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ؛ نماز از کارهای زشت و ناپسند بازمیدارد. [عنکبوت: ۴۵]» (با اندکی ویرایش به نقل از ایکنا)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری ایکنا و وبلاگ جعفر نام (دسترسی در 1398/12/23)
ـ یادداشتهای مرتبط:
آیتالله حسینی قائم مقامی:
«[در مبارزه با بیماری کرونا] رعایت تمامی دستورات پزشکی و بهداشتی وجوب شرعی دارد و به آنچه که اقتضای آموزههای تجربی و پزشکی هست باید عمل شود. بنابراین از نظر شرعی و فقهی، هرگونه اهمال و کوتاهی در رعایت اامات و دستورالعملهای بهداشتی بیتردید، علاوهبر اینکه معصیت پروردگار بوده و مستحق عقاب الهی است، متناسب با هزینه و آسیبی که برای دیگران ایجاد میکند قطعاً موجب ضمان میشود و مسئولیت تاوان و جبران هزینهها بر عهده آنان میباشد.» (به نقل از جماران)
یادداشتها:
ـ پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران (دسترسی در 1398/10/23)
ـ یادداشت مرتبط:
سید مصطفی محقق داماد:
«هر مجتهدی، در هر مقام و منزلت فقهی، به یقین در مقابل دستورات بهداشتی مقلد است. هیچکس نمیتواند، در این مقام، معلومات خود را در رشتههای دیگر پوششی برای نافرمانی در امور پزشکی و بهداشتی قرار دهد و نه تنها سلامت خود را به خطر اندازد ــ که گناهی بزرگی است ــ [بلکه] موجبات بیماری و هلاکت دیگران گردد. اضرار به دیگران، اگر عمدی باشد، حرام و، اگر عمدی نباشد، موجب ضمان و مسئولیت مدنی است.» (انتشار در 1398/12/19)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری ایکنا و رومه اطلاعات (دسترسی در 1398/12/20)
ـ یادداشت مرتبط:
به گزارش شفقنا، آیتالله فیاض در پاسخ به درخواست نیروهای دفاع مدنی عراق، که از وی خواسته بودند در سایه مبارزه آنها با ویروس کرونا سخنانی را در این خصوص ایراد کند، خطاب به شهروندان عراقی به موارد زیر توصیه کرد:
«پایبندی کامل به توصیههای وزارت بهداشت جهت حفظ جان و کشور خود شرعاً و عقلاً واجب است.
وم پایبندی به توصیههای پزشکان و کادرهای درمانی در همه استانها.
وم پایبندی به توصیههای سازمان جهانی بهداشت و نصایح بشردوستانه آن .
وم پایبندی به توصیههای دولت و سرویسهای امنیتی، زیرا مخالفت با این توصیهها و عدم عمل به آنها باعث شیوع این بیماری خطرناک و مرگ امت میشود که اگر شیوع بیابد، مهار آن بسیار سخت است، چرا که این ویروس در بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان نیز شیوع یافته، ولی با این حال از کنترل آن ناتوان بودهاند.» (با اندکی ویرایش به نقل از شفقنا)
یادداشتها:
ـ خبرگزاری شفقنا (دسترسی در 1399/1/2)
ـ یادداشتهای مرتبط:
امام سجاد (ع):
«بار خدایا، از درگاه تو پوزش میطلبم: اگر در محضر من بر ستمدیدهای ستمی رفته و من به یاری او برنخاسته باشم؛ اگر کسی درحق من نیکیای کرده و من سپاسش نگفته باشم؛ اگر خطاکاری از من عذری خواسته و من عذرش نپذیرفته باشم؛ اگر بینوایی از من چیزی طلبیده و من بر او ایثار نکرده باشم؛ اگر مؤمنی را بر من حقی بوده و من به تمامی ادایش نکرده باشم؛ اگر بر عیب مؤمنی آگاه شدهام و آن را نپوشیده باشم؛ اگر با گناهی رویاروی شدهام و از آن دوری نگزیده باشم.
ای خدای من، از این خطاها و همانند این خطاها، همراه با پشیمانی، از تو عذر میخواهم. تا چون بار دیگر چنان خطاهایی پیش آید، مرا واعظی باشد.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندان او و پشیمانی مرا در آن لغزشها که مرتکب شدهام و عزم مرا بر ترک گناهانی که بر من روی میآورند، توبه من قرار ده، توبهای که دوستی تو را سبب شود. ای خدایی که توبهکنندگان را دوست میداری.» (صحیفه سجادیه: نیایش ۳۸)
یادداشتها:
ـ صحیفه سجّادیه. ترجمه عبدالمحمد آیتی. (1375). چاپ دوم. تهران: سروش.
مهراب صادقنیا مینویسد:
«با هیچ معیاری نمیتوان گفت جامعهای که مراسم دینی و یا آگاهی مذهبی بیشتری دارد دینیتر یا اخلاقیتر است. مشارکت در آیینهای مذهبی و نیز افزایش آگاهیهای دینی، نسبت به کسبِ فضیلتهای اخلاقی آسانترند. گاه برای رهایی از یک رذیلت اخلاقی باید چندین سال کوشید و از خود مراقبت کرد. و یا برای فضیلتمندی ”جهاد اکبر نمود، در حالی که مشارکت در مناسک مذهبی و نیز کسب آگاهیهای دینی کاری ساده، کمزحمت، و البته دستیافتنیترند.
تجربه تاریخی جوامع مذهبی نشان میدهد آنقدر که آنان در برپایی و مشارکت مراسم مذهبی دقیق بودهاند، در بهسازی اخلاق خود دقیق نبودهاند. از قضا گاهی دانستههای مذهبی و نیز شرکت در مناسک دینی راهی برای پنهان کردن بیاخلاقی و فرار از عذاب وجدان است.» (وبلاگ صادقنیا در مباحثات، دسترسی در 1398/12/27)
یادداشتها:
ـ مباحثات: وبلاگ مهراب صادقنیا (انتشار در 1398/2/28)
ـ یادداشت مرتبط:
درباره این سایت